-
تاداا
چهارشنبه 11 مهر 1403 18:01
پس از غیبت کبری درودی آشنا از طرف پشمک میشنوید... امروز واقعا خوش گذشت واقعا خوشحال خندان و شادان بودم. از اونجایی که میدونین من چهارشنبه ها کلا کار دارم و ... باید بگم که از ساعت 4 تا الان درگیر هستم به احتمال زیاد یه ساعت دیگه هم کار دارم و ساعت 8 باید حاضرم شم چون یه ساعت بعدش باید سینما باشم :)))) میخوام بالاخره...
-
آمفی / بیمارستان
چهارشنبه 4 مهر 1403 15:20
فکر کنم یکشنبه بود که رفتم آمفی تئاتر. کلاویه های اول و آخر درست کار نمیکرد. مارکش هم افتضاح بود. اینقد سفت بودن به سختی میشد زد. داشتم میزدم که یهویی بچه ها واسه تست اومدن و نشد دیگه. یعنی خودم چون تاحالا واسه آشناها چیزی نزدم رفتم. وگرنه از این به بعد تا در آمفی باز بشه پریا ژون اونجاعه 15:15 الان که برسم میریم...
-
غر غر طبق معمول
چهارشنبه 4 مهر 1403 15:15
بگم که امروز واقعا هم از خودم خوشحال و راضیم هم عصبی و ناراحتم:))) پیوند عاشقانه ی من و ریاضی : راه حلای درست اما محاسبات غلط قلوت جمع و تفریق کلاس اول <<<< حدس میزنم بخاطر اینکه پارسال خیلی از ماشین حساب استفاده میکردم اینجوری شدم... واقعا نمیفهمم چرا باید سعی کنم درست دربیارم و از حساب کردن نترسم هنوز...
-
یکمممم ایش
دوشنبه 2 مهر 1403 00:51
اهم اهم امروز بسی بیزی بیزی بودیم... کلم داغ کرده بود نمیدونم چرا ولی به احتمال زیاد بخاطر این بوده که عادت کرده بودم ۱۲ ساعت بخوابممم نه اینکه پنج صبح پاشمممم خوشحالم که از ساعت ۵ نور رو میتونم ببینم. زمستونا اینجوری نیست. کلا همه جا تیره و تاریکه. ساعتای ۶ و نیم ۷ اینا تازه خورشید خانم از خواب پامیشه. کلا همیشه دوست...
-
روز آخر
شنبه 31 شهریور 1403 16:30
روز آخرهههه و میدونم تا وقتی که فردا چهار صبح پانشم نمیفهمم دیگه تابستون تموم شدههههه هعی... گوشنمه :))) یه ساعت دیگه دارم میرم خرید نمیدونمم چی میخوام بگیرما ولی خب میگیرم و باید برم! داشتم فکر میکردم که چقدر بیکار و علاف هستیم که کل توییتر درحال حاضر صبا و علی شده. وقتی توی این اوضاع نه بلدیم خودمون رو جمع کنیم نه...
-
بیمارستان روز سوم (فکر کنم)
چهارشنبه 28 شهریور 1403 20:02
نمیدونم کی میتونم دوباره برم بیمارستان واقعا واسش لحظه شماری میکنم. دوست دارم از کیس هایی بوده واستون بگم. مثلا اونبار یکی بود که قلبش از زاویه ی درست که ۵۹ درجست خیلی جابه جا شده بود. هایپتروفی داشت و فک کنم بی تحرکی هم بی دلیل نبود (معمولا از منفی ۳۰ درجه تا ۱۲۰ درجه طبیعیه...) یاد گرفتم نوار قلب بخونممم خیلی...
-
کوکی خوشمزه ای نبود
چهارشنبه 28 شهریور 1403 19:59
طبق معمول گوشنمه و کار دارم. یه کوکی برداشتم خوردم حالاعم اینجا دارم مینویسم. امروز از ساعت ۱۲ اینا تا همین الان باغ کتاب بودم :))) حدود یک و نیم فقط خرج لوازم التحریر کردم. خوشحالم چیزای بانمکی گرفتم. کلا لوازم تحریر خیلی به آدم حس خوبی میده. مامان میگه میخواد سمبوسه درست کنه. نمیدونم چرا ولی من برخلاف بقیه سمبوسه...
-
صرفا بیکاری مطلق قبل خواب*
دوشنبه 26 شهریور 1403 01:06
دلم نمیخواد چند روز دیگه یکی منو با بقیه ببینه، حرفامو با بقیه بشنوه و ... دوست ندارم واقعا. آدمیه دیگه شاید دلش یهو واسه چند سال پیش تگ شه. پس لطفا خواهشا حتی نگامم نکن. وقت ارایشگاهم هی جابه جا میشه. نمیدونم چرا عیبابا. فردا افتاده شاید فردا خدا بخواد برم. امروز فهمیدم سارا هم میخواسته ژلیش کنه اما نشده. هرچند سارا...
-
نشود راز* کسی آنچه میان من و توست
دوشنبه 26 شهریور 1403 00:54
۰۱ : ۰۰ آره دیگه بنظرم این عنوان خیلی بهتر از شعر اصلی میتونه باشه نه ؟ اون میگه نشود فاش کسی آنچه میان من و توست ولی من میگم نشود راز کسی آنچه میان من و توست چون این یکی خیلی بدتره دیگه این یکی پنهون کاری داره. یعنی مثلا بین دونفر یه چیزی بوده بعد یکیشون میره به یه غریبه چیزی که بینشون بوده رو میگه اما بهش میگه که...
-
ناشناس ترخدا
دوشنبه 26 شهریور 1403 00:35
وای که الان چقدر دلم گرفته... میخوام اجیمجی بشه و اون چیزی که میخوام یهویی عوض شه. میدونم بعضی چیزا رو نمیشه یهویی بدست اورد و زمان میبره کاملا درک میکنم اما خب سخته دیگه عه. چقد باد خنکی میاد. فکر کنم پاییز زمستون امسال واقعا سرد باشه. از پاییز هم خوشم میادا اما اینکه نمیتونم هر لباسی که میخوام بپوشم یا همش بارون...
-
بارون
شنبه 24 شهریور 1403 23:15
تاحالا زیر بارون گریه نکرده بودم ( از خوشحالی):))) ولی چقد خوبه چقد قشنگه دوباره پاییز میشه و دوباره زود شب میشه. کاش میشد ۵ صبح بیدار بود ولی آسمون خورشید داشت حالا فهمیدم وقتی شبا بارون بیاد دوست دارم اما روزایی که میخوام جایی برم یا کار دارم یا عصرها چون خیلی دلگیر میشه دوسش ندارم! فردا باید وقت ارایشگاه بگیرم....
-
وای
جمعه 23 شهریور 1403 18:31
وای نمیدونم واقعا چی بنویسممم . حوصله انجام هیچ کاری جز فیلم و سریال دیدن رو ندارم. اون شب تا 9 صبح بیدار بودم داشتم در انتهای شب رو میدیدم. محتوا و روند داستان خوب بود ولی همچین از اخرش خوشم نیومد. اتفاقای قشنگی این چند وقت داره میوفته خوشحالم :))) ساعت 8 بود که رسیدم تهران. رفتم حموم بعدشم خوابیدم و وقتی بیدار شدم...
-
فقط اینکه گوشنمه
سهشنبه 13 شهریور 1403 13:44
دیگه میخوام بشینم گریه کنم. هر وقت میخوام با دینا برم بیرون هی یه چیزی میشه که همدیگه رو نبینیم. این بشر منو از همه چیز نجات میده :)))) امیدوارم یه روزی بتونم ببینمش و بغلش کنم* همین چند دیقه پیش رسیدیم دوش گرفتم با نازی حرف زدم و الانم منتظر حاضر شدن ناهارم. به احتمال زیاد بع از ناهار میگیرم میخوابم که بعدش میریم...
-
روز عالی پورتقالی
یکشنبه 11 شهریور 1403 08:15
اینجا یکی از ۷ صبح بیدار شده و الان داره توی یوتیوب میچرخه :)))) خیر سرم گفتم امروز زودتر پاشم کارامو کنم چون مهمون داریم.حتی معلوم نیست ساعت چند میان هعییی. دوشنبه بلیط داریم فک کنم واسه بعد از ظهره که دیگه میرم تا هفته ی دیگه جمعه. اگه از همه چی ویدیو میگرفتم خیلی راحت تر از نوشتنش میشد ولی کی حوصله داره توی همه...
-
روزمره های خضعبل
شنبه 10 شهریور 1403 18:17
ببینین کی تا ساعت ۱۱ ظهر میخوابه و بازم بعد از ظهر خوابش میاد؟ من بله من ! مثلا این همون تعطیلاتی بود که قراره توش بترکونم اره :)))) امروز آشپزی کردم (ممنونم متچکرم) البته که فقط هم زدن به عهده ی من بود ولی به هرحال آشپزی حساب میشه اکه من هم نمیزدم غذا درست در نمیومد پس آفرین بهم به پانیذ گفته بودم که این جمعه واسم...
-
بقیه چجوری عنوان میزارن
پنجشنبه 8 شهریور 1403 21:48
امروز خیلی عالی بود و هست. خوشحالم. دنبال یه جای خوب واسه لیفت مژه و ابرو میگشتیم بعد دیدیم عه چقد قیمت فلان جا خوبه. خلاصه رزرو کردم ولی بعدش فهمیدم اصن یه شهر دیگه بوده و کلی خجالت کشیدم تا لغوش کنم :))) به احتمال زیاد هم از این کار پشیمون میشم. دیدم هرکی لیفت مژه کرده بعدش مژه هاش خیلی بهم ریخته شده واسه همین کلا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 شهریور 1403 19:43
خوشحالممم. امروز بالاخره امتحانمو دادم و تموم شد. حالا دو هفته تا مهر وقت داریم واسه استراحت. بعد از اینکه امتحانو دادم مستقیم با دوستم رفتیم سمت انقلاب. هرچند اولش اتوبوس اشتباه سوار شدیم و با کلی دردسر و پیاده روی رفتیم تا ایستگاه درست برسیم. کتاب گرفتم و قیمتش هم خیلی خوب بود. بعدش از شدت گرما شیرموز گرفتیم :)))...
-
همینجوری
سهشنبه 6 شهریور 1403 21:27
میخوام بشینم گریه کنم. هم دلم گرفته هم ناراحتم هم میخوام یه کاری کنم اما الان وقتشو ندارم. باید واسه امتحان سه ساعته ی فردا بشینم بخونم ولی چون خوب نیستم دارم نمیتونم. الان از اون موقع هاست که میخوام گریه کنما ولی وقتی واس خالی کردن خودم ندارم. پکیج خراب شده نمیتونم الان برم دوش بگیرم وگرنه میرفتم تا حالم بهتر شه....
-
20:53
دوشنبه 5 شهریور 1403 20:53
امروز دو رسیدم خونه. باید پروژمون رو تا سه و نیم چهار تکمیل میکردم. دوستم پانسیون بود برای همین نمیتونست کمکم کنه. دست تنها نشستم کاملش کردم فرستادمش و بعدشم تا پنج و نیم ایننا خوابیدم. به هرحال یه روز موندههه. فردا دیگه تموم میشه و چهارشنبه هم یه دو سه ساعتی امتحان میدم و بعدش دیگه تمومه. بعد از امتحانم به احتمال...
-
بستی: سرماخوردگی تو تابستون
شنبه 3 شهریور 1403 06:08
۶ صبح : واقعا نمیدونم برم یا نه. خیلی فین فین میکنم اینجوری اذیت میشم... اما از طرفی حالم خوبه فقط گوشنمه ۷ عصر : طی یک حرکت انتحاری تصمیم گرفتم که برم. کار خوبی کردم بنظرم. هرچند اولش خیلی پشیمون شده بودم. حالم خوب نبود ولی حالا که میبینم میگم خیلیم خوب شد که رفتم. اونقدر هم فین فین نکردم چون قرص خوردم. فقط یکم بی...
-
کمپین خودخواهی
جمعه 2 شهریور 1403 21:25
بیاین خودتون رو بخواین. خود خواهی کنین! یادمه قبلنا که با یه دوستی چند سال پیش بودم کلمه ی خودخواهی معنیش این بود که بدونیم هنوزم دوستیم و حالا یه سری چیزای دیگه ولی الان میخوام از خودتون حتی شده به فجیع ترین شکل ممکن تعریف کنین. از خوبیاتون از قشنگیاتون بگین. حتی از آرزوهاتون... نیاز نیست کامنت هم کنین چون میدونم...
-
پشمک تنبل
جمعه 2 شهریور 1403 20:56
چقدر خوشحال میشم وقتی بهم پیام میدین. دوباره کامنت ها رو باز کردم. مرسی از لطفتون ممنونم علاوه بر اینکه نوشتن کمک میکنه ذهنم اروم شه، خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم واقعا ادمایی هستن که میتونم باهاشون اتفاقای روزمو شریک شم :))) خیلی قشنگه سر تیتر این نوشته رو باید بزارم "پشمک تنبل" چون دوباره اخر هفته شد و من...
-
پنجشنبه و خرید
جمعه 2 شهریور 1403 00:17
امروز از ساعت ۵ تا همین الان که ۱۲ شب باشه درحال خرید کردن بودنم :))))) راستش یه شلوار خوشگلم گرفتمکه متاسفانه یادم رفت از اقاعه بگیرمش نثتثحثت (قراره باز دوباره فردا برم آقاهه رو پیدا کنم ازش بگیرم*) روز خیلی خوبی بود. از اون روزای قشنگ شلوغ پلوغکی از غزل خیلی خوشم میاد. چنلش بوی خونه میده. بعضی جاها خونه دوم حساب...
-
یکمه؟
پنجشنبه 1 شهریور 1403 09:39
کار داریممممم خیلی کار داریمم آخر هفته ها کلا کار داریم. کار درسی اینا نه هاا کلی میگم. بهتون گفتم دوباره بنده وایتکس خوردم؟ ولی از مزه اش فهمیدم (بس که غلیظ بود) و دیگه نخوردم. شانس آوردم باید برم تمرین کنم ۱۱ تا ۱۲ نیستم. بعدش تا ۵ فقط هستممم بعدش تا شب نیستم. معلوم هست چخبره اصن؟ البته تقصیر خودمم بود باید واسه اون...
-
دیروز
چهارشنبه 31 مرداد 1403 20:34
میدونم واقعا متن قبلی ممکنه یکم مبهم و طولانی و پر از خضعبلات بوده باشه واقعا ببخشید اما نیاز بود به رونمایی از حقیقت (واوو)، گفتن و رسوندن این حرفها به سیندی به احتمال زیاد هم پاکش میکنم راستی اورثینکم خیلی خیلی کمتر شدهههه. خوشحالم بخاطرش یه جای جالب میخوام برم. نمیدونم کجا ولی یه جای جالب یه جای جدید یه کار جدید...
-
نقاب دارها
چهارشنبه 31 مرداد 1403 20:12
همه ما به ناچار برای زندگی و وجود در جامعه نیاز به نقاب های مخصوص آن زمان و مکان موجود داریم. برای مثال وقتی به یک مهمانی میرویم از لباس های همیشگی و راحتیمان صرف نظر کرده و به سراغ لباس های مجلسی میرویم و رفتار خودمان را منطبق با آداب آن مهمانی میکنیم. اگر شخصیت اصلی ما بلند بلند میخندد، خیلی راحت و باز مینشیند...
-
یکشنبه روز زیبا
یکشنبه 28 مرداد 1403 17:56
وای دیروز نشد که بنویسم... دیروز که سارا اومد خونمون نشتیم هری پاتر ۵ رو دوباره دیدیم. کلیچیزمیز خوردیم و خلاصه خوش گذشت. بشدت خستم بود. ۴ و نیم صبح امروز پاشدم کارایی که باید میکردمو انجام دادم (حالا فقط درس نیست که) و امروز واقعا خارق العاده ترین روز ممکن بود. خیلی خوب بود. خوشحال و راضیم. زندگی لبخند میزنه نباید...
-
حتما باید عنوان داشته باشه؟
جمعه 26 مرداد 1403 23:34
جمعه... ۲۶ مرداد. ساعت شیش صبح پاشدم (چون شنبه باید ۴ تا امتحان میدادم *فقط من * اونلی من *جاست من) نشستم واسشون خوندمممم بعد یه ساعت و نیم خوابیدم. ناهار خوردم و دوباره یکم خوندم تا وقتی ساعت ۲ اینا شد باید میرفتم پیش بعضی از دوستان عزیز تا ساعت ۵ اینا که شیش تقریبا رسیدم خونه تولد طاها بود. واسه سوپرایزش توی راه کیک...
-
۲۵ مرداد
پنجشنبه 25 مرداد 1403 12:17
وای دیشب واقعا عالی بود. با اینکه یک شب رسیدم خونمون ولی خیلی خوب بود. شبا هم که پریا کلا تبدیل میشه واسه همین با کوچیک ترین چیزی خندم میگرفت وای خیلی خوب بود جای همتون خالی شحخسخیا این هفته بیش از حد خرج کردم. هفته ی دیگه کلی امتحان باید بدم. چند دیقه ای میشه که اومدم خونه. گوشنمهه املت میخواممم. آها راستی جواب...
-
Remember me
چهارشنبه 24 مرداد 1403 21:03
Oh I have to say goodbye remember me... و دوباره از اون خوش گذرونی های شبونه. چرا ؟ چون درس داریم. و از همین دلگیرم... بعضی وقتا حوصله ی بیرون رفتن رو هم ندارم دلم میخواد برخلاف شخصیت همیشگیم بشینم یه گوشه بنویسم و گوش بدم و با خودم خلوت کنم حرف بزنم درباره ی چیزایی که مهمن ولی خب گاهی هم مجبوری بخاطر ادمای جدید،...