-
جیییییییییغ
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 13:43
چشم یار کو و رخ لعبت کو ؟ از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ چو از سر بگیرم بود سرور او ... چو من دل بجویم بود دلبر او (- بعضیا اینقدر ادمو ذوق مرگ میکنن و اینقد خوشگلی دارن نمیشه جوابشونو داد *گریه) متاسفانه وی توانایی ادامه دادن به زیبایی شما رو نداره. واسه همین یه تیکه کوچولو از پوپو، خیام و شمسِ مولانا بپذیرید!
-
*گفته های اروین
جمعه 28 اردیبهشت 1403 21:00
هومر میگوید " آدمی آن روز که برده کسی گردد نصف خوبی خود را از دست میدهد"
-
اویِ او
جمعه 28 اردیبهشت 1403 20:53
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها؟ زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی...
-
Remember 5 years old - Song for you
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1403 10:32
I love you in a place Where there's no space or time I love you for my life You're a friend of mine And when my life is over Remember when we were together
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 18:29
Try to follow your light, but it's night time Please, don't leave me in the end
-
همون کوچه
جمعه 14 اردیبهشت 1403 00:24
دمی، دمدمی، وهمِ تقریر سُهِش بر سرش میریزد، میگوید و اقرار و معروض میدارد، احتمالاً مستعجل و فانیست ولی همدمی درباره سرکرده اعظم کم نباشد. -منِ او میخواهم بار دیگر تنها باشیم. در انتهای همون کوچه ی با نام و نشون، همون کوچه که بارونی نداشت، چتری نبود و اهنگ عاشقانه ای هم درکار نبود. همونطوری مثل قبلا با موهای درهم برهم...
-
مودی مود مودی
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 23:29
رخم بگونه خیری شده ست از انده و غم دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم - خسروانی لحظه ای خیره نمیگردد دلش، جانان از برای مفتونِ دلداده... ولی دل، هر دم بفکر اوست در یوم و یَم و یونا و دالانه نگارا، شاهدا، ای دل ربا، دلبرِ دلدارِ دلدَستان... مگو با غیر من حرفی، ضمیر عشق نباشد از برای همگان همی صبحی، شبی، صباح و لیلی نامه...
-
سیب را اختیاری بود و نه هیچ چیز دگر
شنبه 8 اردیبهشت 1403 01:10
گر لَعب و لعِب، دوستی و مهر و وداد، جان گیرد و روحِ سجده شده، موقر گردد... گر جام و شراب، میل و هوا، بازیچه کند جان را،عشق را، زندگی را، هرچه خواهم کرد از آنِ وفاقِ خودمَ است! کس را ضرورت نتوان دید، دخالت اندر آن عزمِ آدم که سترد سیب را از شاخه درخت هوّا نگرفت جفت از روی ستم، نگرفت یار دگر اندر آن خبط بُوَند اغیار دگر...
-
صبح، غروب، شب
شنبه 8 اردیبهشت 1403 00:36
صبح شد... اسمان ابی، خورشید پرفروغ، پرنده چهچه کنان، برکه زلال، انسان خوشحال! ترانه اغاز شد، قطار حرکت کرد، ادمها را سوار کرد و تا دوردست برد غروب شد... خورشید با چشمهای خواب الود، کوه منتظر پنهان کاری، اسمان اماده ی گریه ی خون ترانه غمگین شد، قطار در ایستگاه ایستاد، ادمها پیاده شدند و روانه ی خانه ها شب شد... ماه...
-
کافه
شنبه 7 بهمن 1402 19:42
دیدمش در حـالیکه دسته گل نرگسی در دست داشت و نـور به گندمزار گیسوانش میزد. در آن بلـوای کافه، هوس کردم با او یکجا تنها باشم. من دیدم آن چند بیت غزلی که گوشهی نگاهش آرام گرفته بود و برای خواندن بیت به بیت وجودش حریص شدم. و امیـد دارم، در یکی از روزها مـن قطره اشکی از چشمهای همیشه سردت باشم، و یا لـبهایی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمن 1402 23:28
حتماً نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدمهایی یافت میشوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان، و حتی لبخندشان در تو بیزاری میرویاند. تازگیا بیشتر دارم میفهمم که آدما همیشه پیشت نیستن، همیشه با تو نیستن، همیشه قرار نیست تو رو دوست داشته باشن... زندگی با همیناش قشنگه اصن *ولش کنین
-
جام
شنبه 23 دی 1402 20:32
میخواهم از قلم تنه ی درخت و جوهر گل خودکار بگیرم و تا اوج آسمان خطی صورتی دور دنیا بکشم. دیوانه و مست و شتاب زده زیر آفتاب ناب و روشنایی دیده میدانی برای تولد دوبارهاش چه میخواهد؟ یک بوم بزرگ از دنیا که بتوان در آن سیر سفر داشته باشد. گیج و منگ و خوابآلود دقیقا مثل همان لحظه که آخرین جام را سر میکشید و جان میداد...
-
تو؟
شنبه 23 دی 1402 19:54
من از تهِ دل دوست داشتم، تو یک نامه بودی و خیالت را به ناکجاآباد برگشت میزدم. لباس میشدی و لای بقچهی نخیِ مادربزرگ میپیچیدم و در گنجه میگذاشتم. کاش دوست داشتنت عطر بود، میپرید. شرابِ فرانسوی بود؛ آنوقت تا صبح قهوه مینوشیدم تا بالاخره خیالت از من کوچ کند. یارِ جفا کردهی من، دریغا که تو بدخیمترین سرطانی بودی...
-
معشوقه ام
پنجشنبه 21 دی 1402 00:12
حالا که لحظه ی مست شدن در ژرف دریای نوشتن آمده، برای معشوقه ی واقعیام مینویسم. تاجایی که میدانم جمیعا یک معشوقه ی ناب داریم که هرکدام به یک گونه دوستش میداریم. معشوقه ام را لوس کردم بسیار لوس و احساساتی و نارنجی! ساعتها با او از سپیده دم تا شامِ شامگاه به گفت و گو مینشینم و او را به مدلل بودن هدایت میکنم که دست...
-
ناتمام!
چهارشنبه 20 دی 1402 23:27
ما به همدیگر قول دادیم... یادت نیست؟ دوباره خم و شکن های دریا تو را با خود کجا برده؟ کسی را جز به جز محبوبه ی خود، خودخواه دانستی؟ روزگار بس عجیب است و طاقت فرسا! مانند تو آنقدر قریحه خوبی در نوشتن و سرودن ندارم اما برایت از اعماق قلبم میگویم. می دانم نمیدانی که چرا چند روزگاری است برایت پی در پی نامه میفرستم. پروانه...
-
مختلط متخلخل
چهارشنبه 20 دی 1402 23:17
دلبر نازنینم! حالا که چند خطوه ای آمدی و قدم رنجه فرمودی، بگذار برایت زیباترین نوشته ام را بخوانم. دوست داری از چه برایت بگویم؟ از بی همتایی تو ؟ یا ستاره های مشعشع که به هنگام شب در گوشم درباره وجاهتات نطق میکنند؟ اگر بخواهم صادق باشم، باید بگویم چند عصری برای نوشتن این نامه از زمان نوبت خریدم. واژه هایم را با شک و...
-
آینه آسمان لاجوردی
چهارشنبه 20 دی 1402 22:57
از روزهایی برایم بگو که بی دغدغه ساعتها به همنشینی و گپ و گفت درباره روزمان میگذراندیم... از شب هایی برایم بگو که تا انتهایش در کنار یکدیگر بودیم بی آنکه برایمان مهم باشد چه کسی برایمان عزیزتر است. افسوس که حافظه مانند ساحلی است با سنگهای بسیار. بعضی خاطرات، بعضی ادمها و بعضی اتفاقها گاهی آن چنان سخت و صعب روی سنگها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دی 1402 15:13
وبلاگ عزیز پابلیک شد مدت زمانش نامعلوم هاها ✅️
-
حافظ
سهشنبه 19 دی 1402 15:09
و بازهم آبی و نامه هاش : مـا هم به یکدیگـر قول دادیم برایم هم بنویسم و نامههایمان را لای کتابهای کتابخانه پنهـان کنیم. یکبار هم او نامهاش را داخـل کتابچهیِ غزلیاتِ حافظ گذاشت؛ در آن نوشته بـود: «ما بیآنکه بخواهیم چیزی را در یکدیگـر جا گذاشتیم، تو قلبت را به من دادی و من دلتنگیهایت را در سینهام جا دادم. ما در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دی 1402 13:20
دیشب با تمام احساساتم خودمو ریختم بیرون و امروز آسیب دیدم حالا هی بگین راحت باش من اینجوریم که تا لحظه آخرم خودمم و راستشو بهت میگم و با تمام احساسم حرف میزنم ولی بعدش که همه چی تموم شد هیچی ازت نمیگم در این حد که میتونی از نو شروع کنی باهام دوست شی ولی هیچوقت به اون جایی که قبلش واسم داشتی نمیرسی
-
از طرف آبان دخت
یکشنبه 17 دی 1402 12:15
در پاکـت نامه گلهای سرخی که از آخرین دیدار به من داد بود، به همراه شیشهای کوچکی از عطر محبوبـم را گذاشتم. قلم را در جوهـر زدم و نوشتم: « بهسـان فاصلهای که بین ما افتاده، دلباختگیام به تو زیاد است؛ همچـون سرمای اینروزهـای تهران تا استخوان در جانم رخنه کرده است. من بیتـو در بیهودگیام. هیلتـر را معشوقهاش کشت و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دی 1402 12:20
کالاف فقط وقتی داداشت بالاترین لولو داره و گند میزنی بهش >>>>
-
3 Jan
چهارشنبه 13 دی 1402 12:14
مهمونی دیشب رو نرفتم بجاش تا ساعت ۲ شب داشتیم فیلم میدیدیم. اگه میرفتم ریاضی واسه شنبه باید هندسه میخوندم و فکر کنم هندسه رو سریع تر از چهار فصل زیست میشه جمع کرد نمیدونم پودرم نکنین مرسی اه باید امروز یکمم به اتاقم برسم خیلی شلوغ شده واقعا خوشحالم که از این هفته به این رسیدم که هی من عاشق همم و خیلی دوسشون دارم ولی...