خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

معشوقه ام

حالا که لحظه ی مست شدن در ژرف دریای نوشتن آمده، برای معشوقه ی واقعی‌‌ام مینویسم. تاجایی که میدانم جمیعا یک معشوقه ی ناب داریم که هرکدام به یک گونه دوستش می‌داریم.

معشوقه ام را لوس کردم بسیار لوس و احساساتی و نارنجی! ساعتها با او از سپیده دم تا شامِ شامگاه به گفت و گو می‌نشینم و او را به مدلل بودن هدایت میکنم که دست آخر خودم به راه او منحرف میشوم. آخر کسی نیست بگوید دختر جان با این همه بی خیالی به کجا میخواهی برسی؟ بگذریم. دوستش دارم، عاشقش هستم و برایش هرکاری میکنم. اصلا برای همین لوس و نازک بارش آورده ام دیگر! 

برایش مهم نیست کسی خنجر زند یا نه از این بهر که خودش با خودش تا آخر دنیا هم که شده شاد و خوشحال است. نزدیکان برایش از مروارید های سپیدِ صدف ارزشمندترند اما اگر بروند هم دیگر برایش مهم نیست. خب چه کند؟ غصه ی کسی که رفته را بخورد یا زندگی را شادتر و رنگی تر کند؟

در نهایت در این شب زمستانی برایتان آرزوی خوشی و تندرستی دارد

[ عاشقی که معشوقه اش خودش بود ]