خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

متعلقات

«توانم را مثل آبی که ریخته شده از دست داده‌ام، و استخوان‌هایم از هم جدا شده‌اند. دل من مثل موم، در سینه‌ام آب می‌شود. قوّتی در من نمانده و مثل تکه سفال خشکی هستم؛ زبانم به سقف دهانم چسبیده است؛ تو مرا در گودال مرگ رها کرده‌ای. دشمنانم مثل سگ‌ها دورم را گرفته‌اند. شریران دسته‌جمعی به من هجوم می‌آورند، و مثل شیر به دست و پای من حمله می‌کنند. می‌توانم همه‌ی استخوان‌هایم را بشمرم. دشمنانم به من خیره شده‌اند. آن‌ها لباس‌هایم را بین خودشان تقسیم می‌کنند، و برای پیراهنم قرعه می‌اندازند.

"زندگی لبخند میزنه"

دو هفته تا پایان کابوس همه بچه های دبیرستانی ...

از صبح تا الان پلی gasolina >>>>

میدونی وقتی خودتو دوست داشته باشی به خودت یه سری سختی هایی میدی و خلاف بقیه و روال معمولی رفتار میکنی که البته باعث این هم میشه که بقیه بگن داری کم میزاری ولی فقط پریا میدونه چه خبره نه هیچکس دیگه ای (فکرم نمیکنم کارایی که انجام میدم رو نیاز باشه کسی جز خودم بدونه زندگی منه آخرشم مال منه باید پریا رو بزور بکشم!)

دیروز صبح به خاطر یه مسئله ای که میدونستم بشدت مسخرست بهم ریخته بودم و تا اخر شب بدنم حالت تدافعی داشت جوری که یک و نیم دو خوابیدم و خودکار 4 پاشدم :)))

اتفاقای قشنگی ولی داره میوفته شماعم واسم لطفا آرزوهای خوشگل خوشگل کنین حیحی