از ادمایی که عصبانیت و دردشون رو سر بقیه خالی میکنن واقعا متنفرم! چجوری به خودشون اجازه میدن یه همچین کار بچگونه ای انجام بدن؟ دلم میسوزه براشون واقعا متاسفم...
امروز یه بنده خدایی سر یه بازی کوچیک دورهمی عصبانی شد و منو نیشگون گرفت. من و اون توی یه گروه بودیم. اون که کلا به سختی جواب سوالا رو میداد من یه سوالو جواب ندادم (به من گفت گرون ترین گوشت و خب قاعدتا استیک گوشتی نیست که اونقد بخواد گرون باشه یا اصلا به هردلیلی من فکرم به این سمت نرفت) و برگشتم بهش گفتم گرون ترین نبود اخه یه جور دیگه میگفتی بعد گفت نه تو خنگ تر از این حرفایی. میخواستم بگم همین که شما باهوشی واسه هفت جدمون بسه ولی خب کار اشتباهیه اینجوری حرف زدن و منم هیچی نگفتم اما هنوزم خیلی زورم میگیره که اینجوری گفت (مسئله اصلا حرفش نیست مشکل اینه که ادمایی که اونجا بودن ادمای همینجوری نبودن ولی خب دیگه ناراحتم کرد). حالا که اومدم توی این جامعه دارم میبینم که چقدر ادما بعضیاشون چندشن. واقعا به معنی واقعی کلمه چندشن. اعتماد به نفس خوب ندارن اما از طرفی اعتماد به نفس کاذب دارن... بیشتر از همه این اخلاق اهمیت ندادن روی مخمه. دیدین بعضیا عمدا بهتون بی اهمیتی میکنن تا به سمتشون جذب شی؟ یا مثلا وقتی حرف میزنی عمدا نگاهت نمیکنن یا عمدا یجوری رفتار میکنن انگار که خب که چی با اینکه در به در جلب توجهن... یا اصلا واقعا بعضیاشونو درک نمیکنم که هرکس هرچی گفت باید یه ثانیه بعدش بهش تیکه بندازن بابااا شاید اون طرف یه مشکلی داره خب. هرگز با این ادما کنار نمیام و واقعا نمیدونم اصلا آدم هستن یا نه. البته مشکل از منم هست که سعی میکنم باهاشون مهربون باشم و بهشون یاد بدم. از تقابل به مثل کردن خوشم نمیاد چون احساس میکنم کار حیووناست (حمله کنی حمله میکنن مهربون باشی مهربون میشن) اما واقعا چون با زبون خوش و منطقی متوجه نمیشن احساس میکنم باید باهاشون همونجوری رفتار کنم.
اون مسئله ی اهمیت ندادن هم در کسری از ثانیه واقعا جواب میگیره. اکثرا میدونین که چقدر ادمیم که خیلی کم میتونم احساساتمو بروز ندم و با همه خیلی خوبم اما وقتی یه لحظه نسبت به کسی بی اهمیتی میکنم تازه اون موقعست که طرف دوست داره بیشتر باهام حرف بزنه و از بعد از اون بیشتر بهم جذب میشه. واقعا چراباید یه همچین کاری کنم؟ خیلی مسخرست. شاید تقابل به مثل کردنو برای بعضیا امتحان کنم؟ (برخلاف میلم) سعی میکنم مثل اونا تخریب نکنم ولی رفتارای زشتشون رو اول تکرار میکنم و اخرش میگم که دیدی چه حسی داشت اصلا کار قشنگی نیست و اذیت میشم شاید که اینجوری یکم دمپاییه توی سرشون به شکل مغز تغییر کنه!
تا ۱۰ دیقه دیگه فقط مینویسم، آهنگ گوش میدم(I don't want love) و لذت میبرم :))))
امروز داشتیم باهم حرف میزدیم که تفکر از چه زمانی از بین رفت و دیگه ادما به چیزایی که عمقی تر هستن فکر نکردن؟ و فهمیدیم که آدمایی که اکثریت جامعه رو تشکیل میدن بخاطر این موفق نیستن یا اون جایگاه خوب رو ندارن که تفکر ندارن. صرفا فکر کردن به دغدغه ها، اینکه فردا چیکار کنم اینکه دیروز چیکار کردم و اینو خراب کردم اون چرا اونجوری گفت و ... عملا تمام زندگیشون با این افکار و کارهای تکراری روزمره میگذره و هیچوقت نمیشه که یه بار به خودش بگه وایسا! ببین داری چیکار میکنی اینقد سطحی فکر نکن تو توی یه جهانی هستی که نمیدونی چرا... طبق روال جامعه درس خوندی سعی کردی آدم خوبی بشی کار کنی پول دربیاری خانواده تشکیل بدی و ... اما هرگز پرسیدی که چرا؟ چیکار کنم که یه چیز باارزش به جهانم اضافه کنم؟
خلاصه همه این حرفا و مباحث مرتبط بهشون این بود که سعی کنیم هر چند وقت یه بار سطحی فکر کردن رو بزاریم کنار!
پ.ن: میدونم بی ربطه اما باید بگم که آدمایی که خودشون هیچوقت در موقعیت مشابه من هم حتی نبودن و الکی نظر میدن که چیکار کنم اصلا جالب نیستن.
راستی امروز تولد یک اکیپ(!) جدیده آدمایی که دوسشون دارم و امیدوارم هممون باهم بمونیم (ایموجی ناناسی)
اهم میدونم نتونستم این چند روز باشم ولی ببخشید...
با این جمله شروع میکنیم که هرگز نباید نسبت به کسایی که قبلا باهاتون دوست بودن و الان نیستن احساس مسئولیت و نگرانی یا دلسوزی داشته باشین چون اکثر اونا ادمای رومخی هستن. امروز طی یک اتفاق انتحاری(!) متوجه شدم که محتواها و ماجراهای دوستی قبلیم بین آدمایی که دوست نداشتم متاسفانه پخش شده و به خودم گفتم پریا دفعه اخرته که دلت برای این آدم میسوزه و برات مهمه! درسته دیگه نه دوستم باهاش نه اصن مهمه واسم نه هیچی ولی حداقل به عنوان یه ادم دوسش داشتم و خب احساس خوبی هم داشتم ولی الان با کاری که کرد واقعا ناراحت شدم. نه بخاطر اینکه الان ممکنه آدم خوبی نباشه و به هردلیلی این چیزا رو گفته باشه، بلکه بخاطر سالهای پیش خودمون ناراحتم که همشون رو با یه حرف بین بعضیا نابود کرد و همه چیزو از بین برد :))))
دلم شیکست و قرار شد که دیگه اهمیت ندیم
نمیدونم حسین اورا رو میشناسین یا نه (اگه نمیشناسین پیشنهاد میکنم حتما برین اینستا یا تلگرامشو پیدا کنین) ولی این ادم واقعا یکی از دلایل حال خوب خیلیاعه. بعضی وقتا خیلی قشنگ یاداوری میکنه که بیخیال بیا بزنیم به جاده خاکی یکمی فارغ از این جهان و دغدغه های فکری و کلیشه ای بشیم، یکمی به اون روح قشنگی که داریم توجه کنیم، یکمی وا بدیم و بزاریم ذهنای اضافیمون خاموش بشن. جدی جدی خیلی بهم کمک کرد اون ادم سابق قضاوت گر تومخی رو کنترل کنم و بندازمش دور و یکمی پیدا کنم خودمو شاد باشمو باخودم حال کنم. خلاصه که خیلی خوشحالم که توی این دوره زمونه ادمای تحصیل کرده ی متفکری هستن که به خودشون و بقیه خالصانه و از ته دل کمک میکنن!
فردا کلی امتحان دارم :))) اما روز خوبی خواهد بود مثل امروز. تصمیم گرفتم یه کار جدیدی رو شروع کنم لطفا ارزو کنین بگیره و همه چیز تا اخرش خوب پیش بره (مرسیی). بنده تا اطلاع ثانوی بیمارستان نمیرم و نیستم برای همینه که خبری ازش بهتون نمیدم. دیگه اینکه تونستم ارتباطمو با اون ادم سمی که چندوقت پیش گفته بودم حفظ کنم و ازش فاصله بگیرم تا حدی هرچند واقعا دوست خوبیه و خیلی وقته میشناسمش اما بعضی اوقات از بعضی رفتارهاش ناراحت میشدم. بعد اینکه خیلی وقته که یه کفش جدید گرفتم اما هنوز نپوشیدمش (این ایموجیا هم بامزناا) شاید فردا یهویی هوس کنم بپوشمشون. هفته ی دیگه امتحانای مین ترم شروع میشه. از اینکه موقع امتحانا باید کلاس ها رو هم بریم واقعا خوشم نمیاد یعنی چی اخه عیبابا.
باید صبحا یکم زودتر پاشم برای همین شبا باید یکم زودتر بخوابم. ساعت 5 اگه پاشم خوبه (حدودا 45 دیقه زودتر از همیشه باید بیدار شم. ساعت خواب من متاسفانه خیلی کمه (*البته به نسبت انرژیم)
خب دیگه باید برم. منتظر ارزوهای زیباتون هستم امیدوارم واسه ی شماهم بهترین چیزا اتفاق بیوفته و کلا حال خوبی داشته باشین! فعلاا
امروز کلاسم کنسل شد و خوشحالم. از ساعت 6 و ربع بیدارم ولی تا 7 فقط توی تختم بودم :)))
دوباره تست ام بی تی ای دادم :
"برایم مهم نیست برای گذران زندگی چه کاری انجام میدهید. میخواهم بدانم چه چیزی را با تمام وجود میخواهید - و آیا جرأت آن را دارید که رؤیای برآورده کردن اشتیاق قلبی خود را در سر بپرورانید. برایم مهم نیست چند ساله هستید. میخواهم بدانم آیا این خطر را میپذیرید که مثل یک احمق به نظر برسید - برای عشقتان - برای رؤیاهایتان - برای ماجراجویی زنده بودن."
اهم ENFP شدم! اره بجز برونگرا بودنم بقیه موارد تغییر کرده هرچند خیلی تند تند زدم ولی خوشحالم بازم
قراره هر چندین ماه یه بار اینکارو بکنم ممکنه عجیب بنظر برسه ولی میدونم واسه ی چی دارم اینکارو میکنم.
امروز تا شیش خوابیدم و الان هم کلی کار واسه انجام دادن دارم. باید بشینم نزدیک یه ساعت دیگه فقط تمرین کنم... . میخوام جوکر ببینم. این هفته خبری از بیمارستان نبود و نیست پس چیز جدیدی ندارم که تعریف کنم. جز اینکه یکی از دوستام امروز از شدت استرس پنیک کرده بود و سمت چپ بدنش فلج شده بود. دوستان دنیا ارزش اینو نداره که اینقد واسه هرچیزی استرس بگیرین. حتی اون کنکوری که همه توی ایران بزرگش میکنن ارزش اینو نداره که خودتو واسش نابود کنی. شاید خیلی چیزا مهم باشه ولی تو از همه ی اونا مهم تری. اینجا نیومدی که صرفا نمره و حقوق خیلی بالایی بگیری.
اینجا فقط باید سعی کنی اطلاعاتتو بیشتر کنی تا به مرحله ی بعدی تکامل برسی. من کسیم که به تناسخ باور داره و به تکمیل شدن پس خیلی کمکم میکنه که بدونم واقعا چرا هستم. یکی از ادمهای مورد علاقم که فیزیک خونده اونبار داشت میگفت که فرض کنین ما توی یه شهریم، یه کشور، یه سیاره، یه منظومه و در نهایت کهکشان و یک جهان. کوچیک تر از چیزی هستیم که فکر میکنیم. تمام اطلاعات لبه ی سیاه چاله ها هست. تمام این اطلاعاتی که هست در لبه ی این سیاهچاله است و بقیه چیزا به درونش کشیده میشن. و در اون طرف یک دنیای دیگه بوجود میاد که تمام اون چیزهایی که بهش وارد شده بود رو داره. تا جایی پیش میریم که تمام این اطلاعات رو حداقل یکبار در تمام زندگیهامون تجربه کرده باشیم.
یکی از قشنگترین دلایلی که بهم اینو اثبات میکنه وجود هرچیزیه که در قبل و در اینده در حال وجود داره. دایناسورها هنوز وجود دارن همونطور که امواج بیگ بنگ همچنان بودن. یکی دیگه خارج از کره خاکی که ما هستیم الان دایناسورها رو روی زمین خاکی ما میبینه پس میتونیم بگیم اونا از بین نرفتن. البته دنیای زمان هم خیلی قشنگه ولی نیاز به فکر کردن خیلی بیشتری داره و یکم گیج کنندست.
کاشکی میتونستم بیشتر راجبش بخونم و هرچی فهمیدم و قشنگ بود رو واستون بنویسم ولی خب فعلا بسه :)))
پ.ن: خوشحال میشم اگر کسی چیزهای جالبی در این زمینه ها میدونه پیام بده مرسی
امرووووز هم روز ناسناسی بود. باشه شاید باورتون نشه ولی من واقعا همزاد خودم رو پیدا کردم و عاشقشم. واقعا هم از لحاظ قیافه ای هم اخلاقی همه چیییی در اکثر موارد خیلی شبیهشمممم. فقط اون یکم دایره دوستاش کمتر از منه. امروز توی آمفی رفتیم بالا سراغ پیانو. متاسفانه کوک نبود کلا کلاویه هاش درست نبودن انگار ولی خب... فقط یکی از دوستام تاحالا پیانو زدنم رو دیده حصاثختیسپ
امروز یکی داشت بهم میگفت بعد از اون دختره که فوت شد کلا متحول شدی. بعد دیدم آره واقعا بعد از اون خیلی عوض شدم هیچوقت تاحالا ندیدمش یا باهاش حرف نزده بودم اما نمیدونم واقعا ناراحت شده بودم براش (من در این موارد مرگ و اینا اصلا گریه نمیکنم ناراحتیمم مثل بقیه نیست ولی خب) داشت بهم میگفت که اینجوری که شدم خیلی بهتره. حالا چجوری شدم؟ کسی که وقت میکنه هرکاری بخواد بکنه... خودم اینجوری شادترم. یکم اهمیت ندادن و بجاش رسیدن به روحم موثر تره واقعا. جدی میگم ما آدما اکثر اوقات که درگیر کار میشیم بیخیال سلامتی روح و جسممونیم فکر هم نمیکنیم خیلی تاثیر داره. اما من پارسال تاثیرشو دیدم. یکسال کامل رو با درد گذروندم خیلی چیزا رو از دست دادم خیلی از اتفاقای بد برام افتاد و حالم خوب نبود اما همچنان لجبازی میکردم و با روش قبلم پیش میرفتم. اصلا به فکر اون چیزی که باعث زنده بودن واقعیه منه توجهی نمیکردم.
و حالا امسال یه ادم فاقد استرس زیاد خیلی ریلکس و خوشحال هرچی شد شد تو تلاشتو کردی.
و اینکه خواب مهم ترین بخش یه نقشهست دوباره برگشته و جزو بهترین شعارهای سالام انتخاب شده.
فعلااا
00:00
فقط خواستم بگم امروز هم واقعا روز خوشگلی زیبا و دوست داشتنی بود و خوشحالم که امروزم زندگی کردممم. آدمایی رو دیدم که بهم میتونن خیلی کمک کنن و امیدوارم در ادامه مسیر هم باهاشون باشم.
مثلا خواستم زود بخوابم! همیشه میخوام زود بخوابم اما انگار ساعتم روی ۱۲ گیر کرده عیبابا
اشکال نداره درستش میکنم :))))
اون دو بیت مولانا که تمام راز خوشبختیه رو واسه شماعم میزارم :
از حادثهٔ جهان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت میدان
از رفته میندیش وز آینده مترس
امروز بشدت روز زیبا، خوشگل و دوست داشتنی بود . دوست دارم امشب زود بخوابم. فردا امتحان دارم و امروز واسش چیزی نخوندم. ادبیات انگلیسی واقعا درس مورد علاقمه :))))
۱۱:۵۵
امروز ساعت هفت پاشدم و در حال حاضر کلاسم.
اینجا رو یه دیزاین هالوینی خوشگل کردن که نگوووو وای عاشقشم خیلی خوشگلههه :)))))
خیلی دوست داشتم باهاش عکس بگیرم ولی لباسم بهش اصلا نمیومد... معمولا شب نشینی ها اینجوریه که هرکس بخواد میاد و هر آهنگی که بخواد میزنه. من و عشق ابدی پیانو >>>> درام هم واقعا قشنگه اما دیدم دستای بچه ها رو که زخم میشه اینقد تمرین کردن مثلا امروز آقا پسره هست. طبق معمول مکالمه کوتاهی بینمون بود. صرفا ازش یه کلاس خواستم رفتم توی کلاس دیدم چراغشو پیدا نمیکنم. از حرف زدن باهاش هم که خوشم نمیاد واسه همین بیخیال شدم و الان روی یکی از مبل های راحت طبقه سه نشستم و واستون مینویسم.
فکر کنم بشینم یکم از کارامو کنم. هنوز ده دیقه یه ربعی وقت دارم.
یه کرمی هست که جدیدا میزنم. اصن به پوستم نمیسازه متاسفانه کلا پوستمو میزنه نابود میکنه... منم که از ضدآفتاب رنگی همچین خوشم نمیاد.
۲۲:۴۶
اومدم مسافرت یهویی :)))) خوش میگذره آره خیلی...