خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

دوستا

هیچی قشنگ تر از دیدن دوستام نیست واقعا... پارسال زجر میکشیدم اما الان >>>>> وای واقعا به شوق دیدن اونا صبحا پامیشمممم. دیدن نیایش و مهی از خوشگل ترین چیزای دنیاست. همیشه سالهای اول سخته ولی بعدش روال میشه. و دوباره طبق معمول من پنجشنبه جمعه خونه نیستم. علت اینکه نسبت به سالای پیش بیشتر مینویسم اینه که به همه اعلام کردم که ایهالناس من خیلی کم انلاین میشم خیلی دوسم دارین حضوری ببینین منو اصن نه خونمون هستم نه وقتشو دارم...

باید بیام امروزو واستون تعریف کنم امیدوارم یادم بمونه


خواب* مسئله حیاتی

دوستان شما با نخوابیدن چجوری کنار میاین؟ مثلا وقتی خیلی خوابتون میاد چیکار میکنین (لطفا بجز قهوه خوردن چون خیلی وقته ترک کردم مگر هر از‌گاهی)

شنشونستس من هرچقدرم بخوابم بازم خوابم میاد... اصن واقعا خوابم میاد. جدیدا به جایی رسیدم که کارام مهم نیست ولی خوابم مهمه. واقعا ۸ ساعت خوابه قبلنا رو میخوام. حالا ۸ هم بشه ۶ اشکال نداره... ولی این یعنی از ۱۱ باید بخوابم که نمیشه... میدونین کاری ندارما ولی همیشه یه کاری واسه انجام دادن هست. همیشههه (البته که چیز خوبیه ولی خب)

خوابم میاد واقعا خوابم میاد. زودتر کارامو میکنم میگیرم میخوابم بعدش اصنم فردا مهم نیست. خواب مهم ترین بخش یه نقشه‌ست.

صدوق الاحساسات؟

جییییییغ دوستان پریا بالاخره تصمیم گرفت نترسه و خودش باشه و اهمیت نده کی چی فکر میکنه صرفا مثل قبلا دوباره با فرمون احساسات و صدوق الاحسنات (نمیدونم معنیش چیه از خودم دراوردم) پیش میره! تبریک بگیننن مچکرم مرسی من متعلق به همتونممم. واقعا خوشحالم و واقعا حس خوبی دارم اصن احساس ازادی میکنممم واهایی. میدونی از وقتی که همه چیز درست شد از مهم ترین کسی که باید ازش ببخشید میکردم ببخشید نکرده بودم و به اون مهربونی نکرده بودم برای همین احساس بدش باهام بود اما الان >>>>>> هم راستشو گفتممم که اصن نمیخوام برگردم هم ببخشیدمو کردم هم احساسمو گفتم!

نمیدونم چندمه

من و دینایی که میخواد منو بزنه بکشه  مفلنخثقلخلر :)))))

این دوست، این بشر، این ادم فوق خارق العاده ی شگفت الانگیزه!

راستی امروز از 4 تا 7 دکتر بودم! بالم لب و یه سری چیزای خوشگل دیگه گرفتم (من کلا با چیزمیزای ارایشی بهداشتی حال میکنم)

امروز 1 ساعت ظهر خوابیدم و دیشبش هم 7 ساعت خوابیدم. ولی الان خوابم میاد باز...

یه دیالوگی بود از یه فیلم سینمایی که اسمش یادم نمیاد میگفتش "خواب مهم ترین بخش یه نقشه ست" و واقعا هم همینه هر وقت خوب خوابیدم و راحت بودم فرداش خوشحال تر بودم (بیشتر از همیشه نیشم باز بود)

الان هم چهارتا کار مهم دارم... دوتاش ضروریه ولی دوتای دیگه نه اونقد. میتونم یکیشون رو فردا توی راه انجام بدم. خوبه دیگه میرم. ترخدا تا 11 بگیرم بخوابم و فردا همه چیز خیلی خوب پیش بره. فهلااا

راستی #گاو-نباشیم و حرکت انتحاری نزنیم یهویی قبلش فکر کنیم و مقدمه چینی کنیم

عذاب وژدان* نه وجدان

هی به خودم میگم پریا حالا که فهمیدی چقد ادم تومخی بودی (درسته که اونم بوده ولی خب) بیا ببخشید کن حداقل با عذاب وجدانت کنار بیای. از طرفی هم اگه ببخشید کنم فکر میکنه خبریه یا میخوام بیام دوستی شم... کلا بین دوراهیم. یا باید بزنم تو سر خودم بگم دختر بدجنسی باش یا خودم باشم و برم بهش راستشو بگم ولی اخرش بگم بر نمیگردیما؟ وای خدایاااا این عذاب وژدان چیه همشو دادی به من

777

امروز و فردا قراره دوتا از بهترین روزای زندگیم باشن حیحییی. کلا از امروز زندگی خوشگل و زیبا میشههه

*منتظر ارزوهای خوشگلتون هستم. همچنین

امروز نزدیک یه ساعت پشت سر هم تمرین کردم و تمام انگشتام درد گرفت. ولی واقعا لذت میبرم. از قشنگترین تفریحاتیه که دارم و خوشحالم که وجود داره :)))

راستی موهامو کوتاه تر کردم. مدل قبلیه رو دوسش نداشتم


روز اتفاقی متفاقی

وای وای امروز اتفاقی واقعا خیلی اتفاقی باهاش حرف زدممم. اصن یعنی نمیخواستم اصن توی برنامه نبود اصن نمیدونم چیشد یهویی... . از اون جایی که بنده مث بچه های چهارساله داشتم میدوییدم دنبال دوستیی بودم که بیاد باهم بدوییم. و اونو دیدم و خیلی یهویی بهش گفتم توعم میای؟ بعدش یهو جرقه زدم که عه یک اینکه شماها خیلی وقته حرف نزدین نبایدم الان حرف میزدین و دو اینکه قرار نبود بفهمه با تموم شدن همه چیز من خودم شدم (و حتی خیلی بهتر). البته بهشم حق میدما واقعا داشتم پیاماب خیلی وقت پیشا رو میخوندم دیدمچقد غیرقابل تحمل بودم. هرچند علتش رو میدونم. حجم زیادی فشار روی خودم گذاشته بودم. نمیدونم چرا نمیخواستم قبول کنم خودم نیستم. بگذریم حالا. بهتر که باهاش حرف زدم اصن. آخه من که میدونستم سختشه باهام حرف بزنه. ولی خب یه دوستی بود که تموم شد و رفت!

بعضی وقتا دلم میخواد که بشینم باهاش قبلنا رو مرور کنما اما از طرفی هم میترسم چون الان من خودمم و شادم و دیگه نیازی نیست برای کسی نقش بازی کنم... درسته که اولش خیلی همه اینجوری بودن که وا چرا بچه شدی ولی خب الان همونیه که من میخواممممم

به هرحال دلم نمیخواد ناراحتیه کسیو ببینم. راستی رونی هم ناراحت بود. یعنی حالش خوب بودا ولی یهویی حالش بد شد

امروز فوقانی ندارم. ولی آناتومی کلی رو میخوام برم. اینایی که هیچوقت قرار نیست به دردم بخوره و من دوسشون دارم >>>>>