امرووووز سپیده جون رو بعد از یه ماه آلمان رفتنش دیدم :)))) از اون شکلاتای خوشمزه کریسمسی که گفته بودم آورده بود
زیادی خوردم؟ نه اصلا!
با اینکه واقعا اونقدر با آلمان اوکی نیستم (جای قشنگیه ها ولی سخته واقعا سخته) ولی وای بعضی جاهاشو که نشونم میداد اصن...
میخوام بخوابم نشتصحتث فردا کار داریمم هورا
راستی یادم رفت چی میخواستم بگم ولی خب فعلاا
امروز خارق العادست اصن عاشقشم (البته با در نظر نگرفتن بعضی چیزا)
با سارا واقعا خوش میگذره. یه فیلم کامل کمدی دیدیم بعدش رفتیم ترسناک دیدم ناهار و کلی خوراکی خوردیم وای واقعا خوش گذشت بهم
بعدشم من چون از ساعت 6 صبحه که بیدارم خوابم میومد و گرفتم خوابیدم تا الان
بعد از قرنی از بیمارستان زنگ زدن. بله خب بنده هم امتحان دارم دم به دیقه نیستم که. گوشیم شارژ نداشت جواب ندادم و الان فهمیدم 5 بار زنگ زدن و پیام دادن :))
کارشونو دیگه نمیتونم انجام بدم شرمنده اخه از وقتی که گفته بودن خیلی گذشته و منم نمیتونم الان کاری کنم
میریم ادامه ی کارمون رو انجام بدیم. باید زودتر این یکی رو اماده کنم!
بچه ها
وابستگی قشنگه! وابستگی خوبه دوست داشتنیه وابستگی باعث میشه قدر بدونی بدست بیاری
لطفا بخاطر وابستگی کسی فداکاری* نکنین بگین میرم تا بزرگ شی. اتفاقا چون تجربه ی اینم داشتم میگممم. اون کسی که وابسته تره قوی تره همونطور که وابستگیش قویه جداشدن و فراموش کردنش هم قوی تره اولش سخته ها ولی بعدش اصن هیچی یادش نیست اگه بخواد* اسمتم فراموش میکنه!
من خیلی وابسته بودم هستم و خواهم بودم به هرچیزی که فکر کنین بالاخره یه میزان وابستگی رو داشتم تا اون خودکاری که تموم میشد و باید مینداختمش دور دوسش داشتم انگار وابسته بودم. و به ادما هم همینطور الان هم وابسته ام و باعث میشه دوسشون داشته باشم. وابستگی از دید هرکس یه چیزیه. از دید من حسیه که باعث میشه بیشتر دوست داشته باشم و از دید یکی دیگه چیزیه که اگه نباشه دیگه نمیتونه زندگی کنه وابستگی نوع داره شدت داره! اما وابستگی من قشنگه
امروز یه متنی رو برام خوندن که اصلا چشم بسته میتونستم بگم اینو کی نوشته. اول ازش پرسیدم از چه کتابیه گفت کتاب نیست گفت خب کی نوشته گفت نمیدونم. اما من حدس زدم کیه همونی که شعراش هم مثل کتابا بود حرفاش همینطور. همون حرفایی که همیشه میزد توش بود اصن نمیدونم اما حسم خیلی قویه... شایدم توهمی شدم؟
پیامای قدیمی خوندن هم عجب گرفتاریه
اونموقعا که یارو تو زندگیم بود خوشحالترین ادم دنیا بودم
حتی یه مدت پیش فکر میکردم شاید واقعا عاشقش بودم ؟ چون زندگیمو تغییر داد. ولی واقعا platonic بود . اصلا تا قبل اینا فکر نمیکردم عاشقشم صرفا در لحظه باهاش خوشحال بودم. خاص ترین ادم زندگیم بود. الان حتی نمیدونم چیکار میکنه حالش چطوره . تقریبا اولین کسی بود که برام «دوست» رو جدی معنی کرد -
نمیدونم ولی یکی از ارزوهام اینه که کاش یه جایی راهمون دوباره به هم بخوره :) -
قطعا خیلی خیلیییی خییییلییییی فرق کردیم ولی خب فکر میکنم اگه بازم یه روزی بیاد، بازم میتونیم خوشحال باشیم.
یکی از دلایلش اینه که اونموقع بچهتر بودم و میتونستم بچه باشم بدون اینکه قضاوت بشم.
بعد از اون هیچ ادمی اونقدر ادم امنی برام نبود که کنارش راحت بچه و احمق باشم و احمقانهترین چیزارم بروز بدم .
3 years of my youth.
( ساتوسوگو رفرنس ولی دقیقا سه سال بود. )
احساس کردم از ته قلبش حرف زد و برام مهم بود که اینجا هم باشه. امیدوارم براش یه روزی یه همچین اتفاقی بیوفته. ولی براش از ته قلبم خوشحالم ♡ اسکرین نزاشتم گفتم شاید دوست نداشته باشه...
جزو معدود دوستام که مثل بقیه از دست ندادن! اونم خاص بوده
بچه ها شاید وبلاگمو پرایوت کردم. اگه خواستین رمزو بهم پیام بدین (اسمو اینا نمیخواد بگین میدونم تنبلین)
وای بچه ها امروز تمام یک ساعتی که من پیش مهی نشسته بودم دختر روبه رویی زل زده بود بهم. میخواستم بگم چیزی شده مثلا اتفاقی افتاده توی صورتم شنوصنصتص اصن معذب بودممم
تازه دیشبم برام یه لیست بلند از تمامی کسایی که باید ازشون تست شطرنج بگیرم بهم دادن (حیحی دو باز از روی اون لیست نوشتم و دوباره گمش کردم برای همین واسم دوباره فرستادن). بعضیاشون فقط پیام میدن که تست بدم. بخدا قرار نیست من بخورمتون. تازه خودمم به احتمال زیاد توی مسابقه شرکت نمیکنم راستشو بخواین خیلی دوست دارم که واقعنی شرکت کنما اما یادم نیست بلد نیستم اصن دربارش حرف بزنم گریه میکنم
یه درس و نیم دیگه باید بخونم فقط :)))
فردا سارا میاد پیشمممم (هوراا)
راستی یادتونه ۵ ۶ ماه پیش گوشمو دوباره سوراخ کردم (بالاتر از سوراخ اولیه). از اون موقع تاحالا هنوز بدنم به این عادت نکرده و متوجه نشده که سوراخه دیگه عه یه چیز طبیعیههه ولش کن. اینجوریه که اگه دو روز توش گوشواره نباشه بسته میشه. در حالتی که گوشواره دارم هم کلی زخم میشه و هی درد میگیره دردشم واقعا کم نیست اما از اونجایی که بنده عاشق گوشواره و گردنبند و این چیزام خودمو مجبور کرده بودم که به دردش عادت کنم!
دیروز ولی دیدم کل گوشم قرمزه و داره خون میاد. بنابراین طبق گفته ی نازی توش نخ کردیم و حالا گوشواره نخی دارممم
امروز طبق معمولا وقت نداشتم اونقد انلاین باشم. کلا امسال از فضای مجازی بیشتر فاصله گرفتم. الانم خستمه. خوابم میاد. نمیدونم چند دیقست دارم با لپ تاپ کار میکنم اما هرچی هست باعث میشه خسته شم.
بعدش میریم هات چاکلت میخوریم؟
از ساعت 10 به بعد دیگه نمیخوام با اسکرین باشم. کلا یه ساعت قبل از خواب کنار گذاشتنش منبع ارامش خوابه :))) و البته دوساعت هم قبل خواب چیزی نخوردن!
خیلی امروز روز قشنگیه. هرروز که خوشگله البته ولی امروز استثنایی قشنگه!
راستی
شاید چهارشنبه پنجشنبه براتون از کیس های بیمارستان بگم. البته که الان امتحانا مهلت نمیدن ولی سعی میکنم اون رو هم عقب نندازم :)))
امروز یه اقایی داشت از زندگیش برام میگفت. از اینکه همسرش فوت کرد و روز بعد از مرگش میخواست خودشو بکشه اما توی راهش به یه نفر کمک کرد و بعد از اون فهمید چقدر کمک کردن به دیگران براش لذت بخشه و اینکار میتونه حتی باعث خوشحال شدن خانومش هم بشه. و بهم گفت فقط از لحظه لحظه های زندگیت لذت ببر. تو نمیدونی الان میمیری،،،، یا الان! پس برای چه آینده ای اینقدر دلشوره داری؟!... و حرفاش واقعا به دلم نشست. بعد از فوت اون (تابستون/شهریور) من کلا عوض شدم. علاوه بر اینکه تلنگری بود برای اینکه خودم باشم و دوباره دوروبرم رو ببینم، باعث شد واقعا بگم بیخیال زندگی ارزش ناراحتی رو نداره و ادامه بده نیمه ی پر لیوانو ببین. اگه میخوای بابت هرچیزی ناراحت باشی یا خودتو سرزش کنی فقط واسه حرکت نکردن و ادامه ندادن بهونه اوردی. وگرنه هیچ کاری نکردن فوق العاده ترین راه برای شکست خوردنه.
بدروود
- موفق باشین
یه دوست عزیزی قبلا بهم پیام داده بود بعدشم بهم گفت که ایمیلی که داده ایمیل خودش نیست و بهتره بیام به وبلاگش. خوشگله اگه اینو میبینی باید بگم حقیقتا وبلاگتو گم کردم شرمنده :))) میشه ادرسشو بهم بدی؟
بچه ها شب یلدا واقعا قشنگ بود کلا روزشم خیلی قشنگ بووود
حقیقا این چند وقت نه حوصله و نه وقت نوشتن ندارم. پس ببخشید دیگه اهم اهم
هر از گاهی میاد ذهنمو مخدوش* میکنه و میره
نه کمکی، نه توصیه ای نه هیچی
فقط میاد یه چیزی میگه و منو توی افکار خط خطیم پرتاب میکنه
هات چاکلت میخوام! به مقدار فراوون
و یه دفتر، بارون یا برف، خودکاری که بنویسم و شب تاریک
امروز درخت خونمون رو قطع کردن. درختی که رشد میکرد رو غیر قانونی اومدن بریدن. ازشون متنفرم. وقتی داشتن میبریدنش نمیتونستم کاری کنم انگار داشتن منو میبریدن گریه کردم خیلی زیاد. بعدش دیدم یه مشت پیر پاتال بیسواد گول چرب زبونیه مرده رو خوردن که میگه از شهرداری اومدیم. کدوم شهرداری میاد روی یه برگه دستنویس بدون سربرگ، بدون مهر و امضا بیاد آدرس درخت ها رو بده؟ خلاصه که زورم گرفت ازشون فیلم گرفتم عکس گرفتم شماره پلاک ماشینشون که ماشین شهرداری هم نبود رو برداشتم زنگ زدم و داد و بیداد و شکایت کردم. فک کنم تاحالا کسی اینقدر منو عصبانی ندیده بود.
کاشکی خودم میرفتم نجاتش میدادم. اون ادما هرجای این دنیا که هستن امیدوارم یه شب راحت نداشته باشن. جدا گرفتن جون درختا مثل کشتن آدمی هست که خوابه... . کارما خودش میره سراغشون