خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

بستی سابق چغولو؟

اهم میدونم نتونستم این چند روز باشم ولی ببخشید...

با این جمله شروع میکنیم که هرگز نباید نسبت به کسایی که قبلا باهاتون دوست بودن و الان نیستن احساس مسئولیت و نگرانی یا دلسوزی داشته باشین چون اکثر اونا ادمای رومخی هستن. امروز طی یک اتفاق انتحاری(!) متوجه شدم که محتواها و ماجراهای دوستی قبلیم بین آدمایی که دوست نداشتم متاسفانه پخش شده و به خودم گفتم پریا دفعه اخرته که دلت برای این آدم میسوزه و برات مهمه! درسته دیگه نه دوستم باهاش نه اصن مهمه واسم نه هیچی ولی حداقل به عنوان یه ادم دوسش داشتم و خب احساس خوبی هم داشتم ولی الان با کاری که کرد واقعا ناراحت شدم. نه بخاطر اینکه الان ممکنه آدم خوبی نباشه و به هردلیلی این چیزا رو گفته باشه، بلکه بخاطر سال‌های پیش خودمون ناراحتم که همشون رو با یه حرف بین بعضیا نابود کرد و همه چیزو از بین برد :))))

دلم شیکست و قرار شد که دیگه اهمیت ندیم

حس خوب

نمیدونم حسین اورا رو میشناسین یا نه (اگه نمیشناسین پیشنهاد میکنم حتما برین اینستا یا تلگرامشو پیدا کنین) ولی این ادم واقعا یکی از دلایل حال خوب خیلیاعه. بعضی وقتا خیلی قشنگ یاداوری میکنه که بیخیال بیا بزنیم به جاده خاکی یکمی فارغ از این جهان و دغدغه های فکری و کلیشه ای بشیم، یکمی به اون روح قشنگی که داریم توجه کنیم، یکمی وا بدیم و بزاریم ذهنای اضافیمون خاموش بشن. جدی جدی خیلی بهم کمک کرد اون ادم سابق قضاوت گر تومخی رو کنترل کنم و بندازمش دور و یکمی پیدا کنم خودمو شاد باشمو باخودم حال کنم. خلاصه که خیلی خوشحالم که توی این دوره زمونه ادمای تحصیل کرده ی متفکری هستن که به خودشون و بقیه خالصانه و از ته دل کمک میکنن!


فردا کلی امتحان دارم :))) اما روز خوبی خواهد بود مثل امروز. تصمیم گرفتم یه کار جدیدی رو شروع کنم لطفا ارزو کنین بگیره و همه چیز تا اخرش خوب پیش بره (مرسیی). بنده تا اطلاع ثانوی بیمارستان نمیرم و نیستم برای همینه که خبری ازش بهتون نمیدم. دیگه اینکه تونستم ارتباطمو با اون ادم سمی که چندوقت پیش گفته بودم حفظ کنم و ازش فاصله بگیرم تا حدی هرچند واقعا دوست خوبیه و خیلی وقته میشناسمش اما بعضی اوقات از بعضی رفتارهاش ناراحت میشدم. بعد اینکه خیلی وقته که یه کفش جدید گرفتم اما هنوز نپوشیدمش (این ایموجیا هم بامزناا) شاید فردا یهویی هوس کنم بپوشمشون. هفته ی دیگه امتحانای مین ترم شروع میشه. از اینکه موقع امتحانا باید کلاس ها رو هم بریم واقعا خوشم نمیاد یعنی چی اخه عیبابا.

باید صبحا یکم زودتر پاشم برای همین شبا باید یکم زودتر بخوابم. ساعت 5 اگه پاشم خوبه (حدودا 45 دیقه زودتر از همیشه باید بیدار شم. ساعت خواب من متاسفانه خیلی کمه (*البته به نسبت انرژیم)

خب دیگه باید برم. منتظر ارزوهای زیباتون هستم امیدوارم واسه ی شماهم بهترین چیزا اتفاق بیوفته و کلا حال خوبی داشته باشین! فعلاا

MBTI

امروز کلاسم کنسل شد و خوشحالم. از ساعت 6 و ربع بیدارم ولی تا 7 فقط توی تختم بودم :)))

دوباره تست ام بی تی ای دادم :

"برایم مهم نیست برای گذران زندگی چه کاری انجام می‌دهید. می‌خواهم بدانم چه چیزی را با تمام وجود می‌خواهید - و آیا جرأت آن را دارید که رؤیای برآورده کردن اشتیاق قلبی خود را در سر بپرورانید. برایم مهم نیست چند ساله هستید. می‌خواهم بدانم آیا این خطر را می‌پذیرید که مثل یک احمق به نظر برسید - برای عشقتان - برای رؤیاهایتان - برای ماجراجویی زنده بودن."

اهم ENFP شدم! اره بجز برونگرا بودنم بقیه موارد تغییر کرده هرچند خیلی تند تند زدم ولی خوشحالم بازم

قراره هر چندین ماه یه بار اینکارو بکنم ممکنه عجیب بنظر برسه ولی میدونم واسه ی چی دارم اینکارو میکنم.

تناسخ

امروز تا شیش خوابیدم و الان هم کلی کار واسه انجام دادن دارم. باید بشینم نزدیک یه ساعت دیگه فقط تمرین کنم... . میخوام جوکر ببینم. این هفته خبری از بیمارستان نبود و نیست پس چیز جدیدی ندارم که تعریف کنم. جز اینکه یکی از دوستام امروز از شدت استرس پنیک کرده بود و سمت چپ بدنش فلج شده بود. دوستان دنیا ارزش اینو نداره که اینقد واسه هرچیزی استرس بگیرین. حتی اون کنکوری که همه توی ایران بزرگش میکنن ارزش اینو نداره که خودتو واسش نابود کنی. شاید خیلی چیزا مهم باشه ولی تو از همه ی اونا مهم تری. اینجا نیومدی که صرفا نمره و حقوق خیلی بالایی بگیری.

اینجا فقط باید سعی کنی اطلاعاتتو بیشتر کنی تا به مرحله ی بعدی تکامل برسی. من کسیم که به تناسخ باور داره و به تکمیل شدن پس خیلی کمکم میکنه که بدونم واقعا چرا هستم. یکی از ادمهای مورد علاقم که فیزیک خونده اونبار داشت میگفت که فرض کنین ما توی یه شهریم، یه کشور، یه سیاره، یه منظومه و در نهایت کهکشان و یک جهان. کوچیک تر از چیزی هستیم که فکر میکنیم. تمام اطلاعات لبه ی سیاه چاله ها هست. تمام این اطلاعاتی که هست در لبه ی این سیاهچاله است و بقیه چیزا به درونش کشیده میشن. و در اون طرف یک دنیای دیگه بوجود میاد که تمام اون چیزهایی که بهش وارد شده بود رو داره. تا جایی پیش میریم که تمام این اطلاعات رو حداقل یکبار در تمام زندگیهامون تجربه کرده باشیم.

یکی از قشنگترین دلایلی که بهم اینو اثبات میکنه وجود هرچیزیه که در قبل و در اینده در حال وجود داره. دایناسورها هنوز وجود دارن همونطور که امواج بیگ بنگ همچنان بودن. یکی  دیگه خارج از کره خاکی که ما هستیم الان دایناسورها رو روی زمین خاکی ما میبینه پس میتونیم بگیم اونا از بین نرفتن. البته دنیای زمان هم خیلی قشنگه ولی نیاز به فکر کردن خیلی بیشتری داره و یکم گیج کنندست.

کاشکی میتونستم بیشتر راجبش بخونم و هرچی فهمیدم و قشنگ بود رو واستون بنویسم ولی خب فعلا بسه :)))

پ.ن: خوشحال میشم اگر کسی چیزهای جالبی در این زمینه ها میدونه پیام بده مرسی

پارسال / امسال

امرووووز هم روز ناسناسی بود. باشه شاید باورتون نشه ولی من واقعا همزاد خودم رو پیدا کردم و عاشقشم. واقعا هم از لحاظ قیافه ای هم اخلاقی همه چیییی در اکثر موارد خیلی شبیهشمممم. فقط اون یکم دایره دوستاش کمتر از منه. امروز توی آمفی رفتیم بالا سراغ پیانو. متاسفانه کوک نبود کلا کلاویه هاش درست نبودن انگار ولی خب... فقط یکی از دوستام تاحالا پیانو زدنم رو دیده حصاثختیسپ

امروز یکی داشت بهم میگفت بعد از اون دختره که فوت شد کلا متحول شدی. بعد دیدم آره واقعا بعد از اون خیلی عوض شدم هیچوقت تاحالا ندیدمش یا باهاش حرف نزده بودم اما نمیدونم واقعا ناراحت شده بودم براش (من در این موارد مرگ و اینا اصلا گریه نمیکنم ناراحتیمم مثل بقیه نیست ولی خب) داشت بهم میگفت که اینجوری که شدم خیلی بهتره. حالا چجوری شدم؟ کسی که وقت میکنه هرکاری بخواد بکنه... خودم اینجوری شادترم. یکم اهمیت ندادن و بجاش رسیدن به روحم موثر تره واقعا. جدی میگم ما آدما اکثر اوقات که درگیر کار میشیم بیخیال سلامتی روح و جسممونیم فکر هم نمی‌کنیم خیلی تاثیر داره. اما من پارسال تاثیرشو دیدم. یکسال کامل رو با درد گذروندم خیلی چیزا رو از دست دادم خیلی از اتفاقای بد برام افتاد و حالم خوب نبود اما همچنان لجبازی میکردم و با روش قبلم پیش میرفتم. اصلا به فکر اون چیزی که باعث زنده بودن واقعیه منه توجهی نمیکردم.

و حالا امسال یه ادم فاقد استرس زیاد خیلی ریلکس و خوشحال هرچی شد شد تو تلاشتو کردی. 

و اینکه خواب مهم ترین بخش یه نقشه‌ست دوباره برگشته و جزو بهترین شعارهای سال‌ام انتخاب شده.

فعلااا

4, Nov

00:00 

فقط خواستم بگم امروز هم واقعا روز خوشگلی زیبا و دوست داشتنی بود و خوشحالم که امروزم زندگی کردممم. آدمایی رو دیدم که بهم میتونن خیلی کمک کنن و امیدوارم در ادامه مسیر هم باهاشون باشم.

مثلا خواستم زود بخوابم! همیشه میخوام زود بخوابم اما انگار ساعتم روی ۱۲ گیر کرده عیبابا

اشکال نداره درستش میکنم :)))) 

اون دو بیت مولانا که تمام راز خوشبختیه رو واسه شماعم میزارم :

از حادثهٔ جهان زاینده مترس


وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس


این یکدم عمر را غنیمت میدان


از رفته میندیش وز آینده مترس

دیروز*

امروز بشدت روز زیبا، خوشگل و دوست داشتنی بود . دوست دارم امشب زود بخوابم. فردا امتحان دارم و امروز واسش چیزی نخوندم. ادبیات انگلیسی واقعا درس مورد علاقمه :)))) 

مبل راحت طبقه سوم

۱۱:۵۵

امروز ساعت هفت پاشدم و در حال حاضر کلاسم.

اینجا رو یه دیزاین هالوینی خوشگل کردن که نگوووو وای عاشقشم خیلی خوشگلههه :)))))

خیلی دوست داشتم باهاش عکس بگیرم ولی لباسم بهش اصلا نمیومد... معمولا شب نشینی ها اینجوریه که هرکس بخواد میاد و هر آهنگی که بخواد میزنه. من و عشق ابدی پیانو >>>> درام هم واقعا قشنگه اما دیدم دستای بچه ها رو که زخم میشه اینقد تمرین کردن مثلا امروز آقا پسره هست. طبق معمول مکالمه کوتاهی بینمون بود. صرفا ازش یه کلاس خواستم رفتم توی کلاس دیدم چراغشو پیدا نمیکنم. از حرف زدن باهاش هم که خوشم نمیاد واسه همین بیخیال شدم و الان روی یکی از مبل های راحت طبقه سه نشستم و واستون مینویسم.

فکر کنم بشینم یکم از کارامو کنم. هنوز ده دیقه یه ربعی وقت دارم.

یه کرمی هست که جدیدا میزنم. اصن به پوستم نمیسازه متاسفانه کلا پوستمو میزنه نابود میکنه... منم که از ضدآفتاب رنگی همچین خوشم نمیاد.

۲۲:۴۶

اومدم مسافرت یهویی :)))) خوش میگذره آره خیلی...

دوستا

هیچی قشنگ تر از دیدن دوستام نیست واقعا... پارسال زجر میکشیدم اما الان >>>>> وای واقعا به شوق دیدن اونا صبحا پامیشمممم. دیدن نیایش و مهی از خوشگل ترین چیزای دنیاست. همیشه سالهای اول سخته ولی بعدش روال میشه. و دوباره طبق معمول من پنجشنبه جمعه خونه نیستم. علت اینکه نسبت به سالای پیش بیشتر مینویسم اینه که به همه اعلام کردم که ایهالناس من خیلی کم انلاین میشم خیلی دوسم دارین حضوری ببینین منو اصن نه خونمون هستم نه وقتشو دارم...

باید بیام امروزو واستون تعریف کنم امیدوارم یادم بمونه


خواب* مسئله حیاتی

دوستان شما با نخوابیدن چجوری کنار میاین؟ مثلا وقتی خیلی خوابتون میاد چیکار میکنین (لطفا بجز قهوه خوردن چون خیلی وقته ترک کردم مگر هر از‌گاهی)

شنشونستس من هرچقدرم بخوابم بازم خوابم میاد... اصن واقعا خوابم میاد. جدیدا به جایی رسیدم که کارام مهم نیست ولی خوابم مهمه. واقعا ۸ ساعت خوابه قبلنا رو میخوام. حالا ۸ هم بشه ۶ اشکال نداره... ولی این یعنی از ۱۱ باید بخوابم که نمیشه... میدونین کاری ندارما ولی همیشه یه کاری واسه انجام دادن هست. همیشههه (البته که چیز خوبیه ولی خب)

خوابم میاد واقعا خوابم میاد. زودتر کارامو میکنم میگیرم میخوابم بعدش اصنم فردا مهم نیست. خواب مهم ترین بخش یه نقشه‌ست.