برف؛ از زیباییش نمیتونم بگم... باریدنش خیلی قشنگه و بعدش قشنگ تر هم میشه.
توی ماشین نشستم و این یه ساعتی که بیرون بودم هیچکس جز آقای اسنپی و مرد گل فروش اهمیتی به برف ندادن.
بعضی چیزا هیچوقت عادی نمیشن. مث باریدن برف، مثل بغل کردن، مث دیدن طلوع و غروب آفتاب...