بچه ها این چند وقت واقعا وبلاگم باز نمیشد؟
چند دیقه پیش یه کاری کردم که باعث شد واقعا حالم عالی شه. امروز رو واقعا دوست دارما خیلی قشنگه اما احساس خوبی نداشتم دربارش. راستشو بگم هی تنبلی میکردم و حتی دیگه بهونه ای هم براش نداشتم. یه جرقه ای به وجود اومد برام که به خودم گفتم ببین اگر تو نمیتونی تمرکز کنی، الان کلی کار دلت میخواد انجام بدی و نمیدونی از کجا شروع کنی نشونه ی اینه که یه چیزی میلنگه اون ارامش واقعیه نیست.
نشستم و نزدیک یه ربع فقط مدیتیشن کردم. شاید هنوز اونقد جا نیوفتاده و به عنوان یه چیز ادایی بهش نگاه میکنن اما واقعا حالتونو خوب میکنه. اگر باور نمیکنین فقط کافیه 5 دیقه از کل 24 ساعت روزتون رو پیش یه ادم درست مدیتیشن کنین که بهتون یاد بده. فکر کنم من خیلی بچه بودم که با مدیتیشن اشنا شدم کلاس شیشم یا پنجم بودم ولی توی بعضی از سالهای زندگیم اصلا اثری ازش نبود و باعث میشد واقعا بهم ریخته باشم.
این چند وقت که وبلاگه باز نمیشد و البته یه مدت هم پرایوت بود چیز خاصی نگفتم صرفا بعضی چیزایی بودن که اونقدر ارزش پابلیک شدن رو نداشت.
امروز سپیده رو ساعت 3 و نیم دیدم... بهم گفت یه لحظه وایسا ولی من ده دیقه همونجوری نشسته بودم شایدم بیشتر...
دیگه اینکه مرسی از ارزوهای خوبتون کلی اتفاقای قشنگ میوفته. و امیدوارم برای شما هم اتفاقای خوشگل بیوفته. بهتون گفتم دچار یه چیزی شدم که نمیدونم مشکله یا نه؟ بچه ها من اصلا استرس نمیگیرم اصلا و ابدا. هر اتفاقی بیوفته استرس نمیگیرم حتی اون استرس مفید رو هم ندارم که باعث بشه یه حرکتی کنم. فقط یادمه دوباره بعد از چندین وقت هات چاکلت خوردم ضربانم رفت بالا استرس گرفته بودم و اینقدر زیاد بود نتونستم کاری انجام بدم.
نمیدونم باید چیکار کنم والا ولی خوبه خیلی دوسش دارم