خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

تو؟

من از تهِ دل دوست داشتم، تو یک نامه بودی و خیالت را به ناکجاآباد برگشت می‌زدم. لباس می‌شدی و لای بقچه‌ی نخیِ مادربزرگ می‌پیچیدم و در گنجه می‌گذاشتم. 

کاش دوست داشتنت عطر بود، می‌پرید. شرابِ فرانسوی بود؛ آن‌وقت تا صبح قهوه می‌نوشیدم تا بالاخره خیالت از من کوچ کند.  

یارِ جفا کرده‌ی من، دریغا که تو بدخیم‌ترین سرطانی بودی که می‌شد دچارت شوم. یاختـه به یاخته‌ی من، مَردی را طلب می‌کند که حتی در ضمیرش نیستم.

من همان شبِ زمستانی، وقتی که به قمار چشم‌هایت باختم، تمام شدم!