دیدمش در حـالیکه دسته گل نرگسی در دست داشت و نـور به گندمزار گیسوانش میزد.در آن بلـوای کافه، هوس کردم با او یکجا تنها باشم. من دیدم آن چند بیت غزلی که گوشهی نگاهش آرام گرفته بود و برای خواندن بیت به بیت وجودش حریص شدم.
و امیـد دارم، در یکی از روزها مـن قطره اشکی از چشمهای همیشه سردت باشم، و یا لـبهایی که آنرا تنهـا برای تسکین دردهایـت؛ از گـونه ات میچیند.
_ پیش پیش