خضعبلات یک پشمک

با عشق زندگی کنین؛ فقط همین!

خضعبلات یک پشمک

با عشق زندگی کنین؛ فقط همین!

سیب را اختیاری بود و نه هیچ چیز دگر

گر لَعب و لعِب، دوستی و مهر و وداد، جان گیرد و روحِ سجده شده، موقر گردد...

گر جام و شراب، میل و هوا، بازیچه کند جان را،عشق را، زندگی را، هرچه خواهم کرد از آنِ وفاقِ خودمَ است!

کس را ضرورت نتوان دید، دخالت اندر آن عزمِ آدم که سترد سیب را از شاخه درخت

هوّا نگرفت جفت از روی ستم، نگرفت یار دگر

اندر آن خبط بُوَند اغیار دگر ؟

سیب را اختیاری بود و نه هیچ چیز دگر