خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

صبح، غروب، شب

صبح شد...

اسمان ابی، خورشید پرفروغ، پرنده چهچه کنان، برکه زلال، انسان خوشحال!

ترانه اغاز شد، قطار حرکت کرد، ادمها را سوار کرد و تا دوردست برد

غروب شد...

خورشید با چشمهای خواب الود، کوه منتظر پنهان کاری، اسمان اماده ی گریه ی خون

ترانه غمگین شد، قطار در ایستگاه ایستاد، ادمها پیاده شدند و روانه ی خانه ها

شب شد...

ماه خودنمایی کرد، عیبهایش را بی ریا نشان داد، تقاضای اندکی توجه میکرد

به خورشید حسودی کرد، ترانه خاموش شد،  ادمها خوابیدند و ماه تنها شد :)))

" دا که شد دی امد، صبح که شد شب امد، پگاه امد و زاج جایش شد... هرگز این چرخ فلک دست، بَر از این لَعب نداشت"