دلبر نازنینم! حالا که چند خطوه ای آمدی و قدم رنجه فرمودی، بگذار برایت زیباترین نوشته ام را بخوانم. دوست داری از چه برایت بگویم؟ از بی همتایی تو ؟ یا ستاره های مشعشع که به هنگام شب در گوشم درباره وجاهتات نطق میکنند؟
اگر بخواهم صادق باشم، باید بگویم چند عصری برای نوشتن این نامه از زمان نوبت خریدم. واژه هایم را با شک و شبهه انتخاب کردم تا مبادا نوشته ای ساده و گذرا به چشمت بیاید. اعتراف میکنم که کاری بس دشوار است اگرچه که من هم فردی نامصمم هستم.
[از چشم هایت تعریف کنم؟ بگویم که آنها را از عسل های بهشتی خلق کردند؟ یا از موج دریایی موهایت که حقیقتا پیچ و تابش تفاوتی با خم و شکن موج ها ندارد]
میدانم! مانند دگر منصفان آنقدرها هم خوب نمیگویم پس بگذار با آنکه ارادت خاصی به شعرا دارم از حضرت صائب هم در این باب حرفی آورم : عشق بی باک مرا در رگ جان افکندست پیچ و تابی که در آن موی کمر میباید
[ مخلوط شده مختلط متخلخل ]