خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

حافظ

و بازهم آبی و نامه هاش : 

مـا هم به یکدیگـر قول دادیم برایم هم بنویسم و نامه‌هایمان را لای کتاب‌های کتابخانه پنهـان کنیم. یک‌بار هم او نامه‌اش را داخـل کتابچه‌یِ غزلیاتِ حافظ گذاشت؛ در آن نوشته بـود:
«ما بی‌آنکه بخواهیم چیزی را در یکدیگـر جا گذاشتیم، تو قلبت را به من دادی و من دلتنگی‌هایت را در سینه‌ام جا دادم.
ما در سکوت حرف‌هایی به یکدیگر زدیم که در ساعت‌ها مکالمه زده نمی‌شد. به راستی که هر آنچه چشم‌ها باهم بگویند به این سادگی‌ها فراموش نمی‌شوند.
تو بعد از سال‌هـا وطـن کسی شدی که غربتِ یک قبیله را در آغوشش داشت و هیچ‌وقت با کسی زیر باران قدم نزده بود.
دوست داشتن تـو، چایِ تازه دمِ گیلان است که به این سادگی‌هـا از دهان نمی‌افتد.
اگـر تو یک‌دم مهمـان آغوش من شوی، امشب باز عشق از کوچه‌ی ما گذر خواهـد کرد.»