-
من و من
چهارشنبه 24 مرداد 1403 07:24
چقددد گوشنمههه از ساعت شیش پاشدم ولی همچنان توی تختم دراز کشیدم و فکر میکنم. به همه چی فک میکنممم. اینکه چرا دوماه پیش طرف توی شهربازی سرم داد زد، اینکه چرا وقتی یه قدمی واسه دوستی برداشتم با اینکه خیلیم صبر کردم اون قدمی برنداشت، به اینکه کاشکی الان چیپس و ماست موسیر داشتم و اینکه شاید شب بتونم با دوستام برم سینما و...
-
ادامه ی 22
دوشنبه 22 مرداد 1403 18:45
پیدا کردن یکی که بهت گوش بده، بهت کمک کنه و واقعا دوستت داشته باشه بدون اینکه مقایسه ات کنه خیلی قشنگههه رفتم حموم اما همچنان کاری نکردم. از دیشب تا الان هیچی نخوردم. بجز یه لیوان آب رفتم پی وی داش مرامی (خودش گفت اینجوری سیوش کنم) غر زدم و از مشکلاتی که واسم پیش اومده بود گفتم. نمیدونم چجوری ولی با این سنم هنوزم...
-
22*
دوشنبه 22 مرداد 1403 15:49
امروز نرفتم. دیروز وقتی رسیدم خونه سردرد شدید داشتم و بعدش بدنم بی حال شد و حالت تهوع داشتم. شب هم یهو میلرزدم بعد دوباره حالم خوب میشد. گفتم شاید سرما خوردم اما علائمش اصن شبیه ویروس و اینا نبود. یکی بهم گفت شاید میگرنه اما فک نمیکنم اصن مشکل عصبی چیزی بوده باشه. درسته که خیلی غرمیزنم ولی از این چیزا ندارم نصتصحص...
-
کافه دوشنبهها
پنجشنبه 18 مرداد 1403 13:52
محیط کافه دوشنبهها هرگز تغییر نمیکرد، از سالها پیش که ساخته شده بود تا همین امروز به همین شکل بود. از ابتدا دوشنبه ها اسموتی نصف قیمت بود، صندلی های پلاستیکی به شکل بدرنگی صورتی بودند، ورود حیوانات خانگی غیر مجاز بود و او همیشه با تیشرت های عجیب و بدشکلش پشت صندوق میایستاد. از آن دسته پسر هایی بود که خانواده ها...
-
لالا لالای لالای لالالای لای
چهارشنبه 17 مرداد 1403 21:18
امروز ساعت شیش صبح پاشدم. وای فوق العاده ترین شروع روزی بود که داشتممم واقعا عالی بود خیلی بهم انرژی داد. بعدش تا ساعت ۱۰ نشستم کارامو کردم بعدش نیم ساعت گرفتم خوابیدن چون مثل چی خستم بوددد نمیدونم گفتم یا نه ولی ماه پیش من ازمایش واسه چکاپ دادم و یه چیزیم مشکل داشت (بگذریم) و امروز رفتم دوباره واسه اون مورد آزمایش...
-
عاا ۱۷امه؟
سهشنبه 16 مرداد 1403 17:30
مقاله ام مونده هنوز ننوشتمش و میدونم که وقت زیادیم ندارم اما فردا تلاشمو میکنم که بنویسمش. امروزم دوباره خواب موندم. فردا دیگه خواب نمیونممم آره خواب نمیمونم. دلم کیک شکلاتی میخواد با آبمیوه. بهتون گفتم بعد از چندین و چند سال بالاخره مامانم راضی شد که بجای رفتن به پارک و چایی خوردن توی این گرما باهام بیاد کافی شاپ؟...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مرداد 1403 21:33
ببینین کی بلیط گرفته :)))))) ایحی ایحی واسه یه ماه دیگه ... البته خیلی کم اونجاییم ولی به هرحال مث اینکه قراره امشب خیلی بیدار بمونیم. از بعضی کارای عقبم. ۷ ۸ تا کار دارم که حدود ۵ ۶ ساعت وقت میگیره ولی خب شروع کردن بهتر از هیج کاری نکردنه *اشککک این تقویتی مخصوص مو رو دوباره زدم. من اکسیدان اینا استفاده نکرده بودن...
-
روزمرههه
دوشنبه 15 مرداد 1403 15:11
باشه ولی هیچی مث برگشتن با کولر و خوردن رانی مفتی توی این گرما نمیچسبهههه واقعا شادمم امروز آلارم روی ۵ بود پاشدم و طبق معمول قطعش کردم :))) کار داشتما خیلیم کار داشتم ولی خب حالا مهم نیست. خیلی گرمههه بشدت گرمه باید برم حموم واقعا. خوشحالم که فردا رو تعطیل کردن باباا خیلی وضع خرابههه آها راستی یه دوستیه قدیمی که از...
-
hier encore
شنبه 13 مرداد 1403 14:53
این چند روز کلا تصمیم گرفتم وقت ناهار تنهایی از کلاس بزنم بیرون بیام کتابمو بخونممم نمیدونم چند دیقه دیگه میرسم خونه و مث همیشه طبق معمول کلی کار دارم. خیلی وقته از بعضی کارای مهمم فاصله گرفتم. زیادی دارم شل میکنم و تفریحا یکم بیش از حد شده یونو :)))) گفته بودم از اینکه شخص سومی بخواد توی ارتباط من با یکی دیگه دخالت...
-
اندر پیچ و خم احوال
پنجشنبه 11 مرداد 1403 22:37
توی پارتی وسط خوندن یاسینی دلم تنگ میشه من یهویی ولی اما دیگه شده اینجوری لالالا تولدش خیلی خوب بود واقعا خیلی خوب خوردم و حتی میترسم رودل کنم اینقد خوراکی خوردممم. استایل >>>>>> خستم بود فقط خیلی خستم بود همین چن دیقه پیش اومدم خونه میخوام بخوابم واقعا جون ندارم دیگه اولین جایی بود که باهم بالشت...
-
تودی تودی
پنجشنبه 11 مرداد 1403 12:17
از قشنگ ترین کارای جهان اینه که دوستت واست نامه پست کنه یکی از کارای مورد علاقمههههه خیلی دوست دارم اینکارو با دوستام امتحان کنممم ولی اینبار یکی واسم نامه فرستاد و از شدت ذوق: زار زاااار رمثتثححث کار بشدت قشنگیهههه اگه آدرس بعضی دوستامو داشتم واسشون یه عالمه چیزمیز میفرستادم امروز از شیش به زور پاشدم ۲ ساعت تمام...
-
۳۰ ژژوول
سهشنبه 9 مرداد 1403 12:45
در راه برگشت به خونه ی گل گلی هستیمم وای دیشب واقعا وضع ناجوری داشتم. اورثینک فقط اورثینک سر چیزایی که قرار نیست اتفاق بیوفته ... مرسی از سه تا دوست مهربونی که سعی کردن آرومم کنن واقعا ممنونم ازتون جدی میگم ♡ چون متن دیشب رو پاک کردم به احتمال زیاد نمیدونین موضوع چی بوده... یه فردی (که نه دوستمه نه خانواده و بلابلا)...
-
زندگی لبخند میزنه
دوشنبه 8 مرداد 1403 15:14
خستمهههه خستهههه امروز کلا ۴ ساعت خوابیدم :))) چون طبق معمول همه چیزو گذاشته بودم دیقه ۹۰ ... خیلی رنگ موهام مشخصه؟ از عطاری از این چیزایی که واسه تقویت مو و این لوس بازیا هست گرفتیم امتحان کنیم و توش رنگ مث اینکه داشته و خلاصه که احساس میکنم خیلی رنگ گرفت آخه خیلیا بهم گفتن وای خداا فلسفه باستان رو دوباره شروع کردیم...
-
شیشم ؟ آره
شنبه 6 مرداد 1403 23:39
اولین باره تا این وقت شب تنهایی با کسی بیرون درحال خرید بودم ... تنها چیزایی هم که خریدیم دوتا ساندویچ بندری و نوشابه و البته یه کرم شب واسه پریا جون بود :))) نمیدونم چرا ولی یه ناراحتیه خفیفی دارم احساس میکنم. حدس میزنم که برای چی باشه ولی واقعا فاقد اهمیته و خوابم میاد. فکر کنم از رفتارم مشخص بودش بقیه هم متوجه شدن....
-
پنج مرداد ؟
جمعه 5 مرداد 1403 19:12
I say to you that I'm here all the time for who that I call her..... از حق نگذریم گهگاهی دلم برای خودمون تنگ میشه ولی برای اون نه. واسه یکی از خوشگلترین ادمایی که توی زندگیم دیدم و حدود خیلی خیلی خیلی وقت پیش غیبش زد. دوست خیلی خوب و باارزشی بود واسم و اتفاقات مزخرف باعث شد دیگه چیزی مثل قبل نباشه. اما خب هرجفتمون...
-
شلام شَد تا شلام
چهارشنبه 3 مرداد 1403 11:50
دورووود از چی بگم :)))) امسال وایب اکلیلی پشمالویی دارههه امسال واقعا خوبه قشنگه بانمکه بامزست دیروز یکی بهم گفت تو نسبت به پارسال خیلی عوض شدی، یادگرفتی بزرگ تر بشی. بیشتر منظورش روی این بود که یادگرفتی سریع درباره ی بعضیا نظر ندی و یکم صبر کنی دارم سعی میکنم کمتر غر بزنم، خوشحال تر باشمم و یکم زمان برای خودم داشته...
-
عیواییی
دوشنبه 1 مرداد 1403 18:55
خیلی وقته ننوشتم نه ؟ نمیدونممم ( زندگی داره لبخند میزنهههه ) درباره ی گوشم گفتم ؟ یه سوراخ دوم توی گوشم زدم و هنوز درد میکنه مث اینکه تا دو هفته دردش طبیعیه... و من هنوزم نمیتونم روی گوشم یه وری بخوابم عاااه این روزا خیلی قشنگ و عالی داره میگذره آفرین پریا جون بهت افتیخااار میکنم گواهی مقاله بین المللی اومد و خیلی...
-
امروز چندمه ؟
سهشنبه 26 تیر 1403 14:12
ناخونامو کوتاه کردم :)))) خیلی کوتاه کردماا خیلیی ولی بازم بهم گفتن باید کوتاه ترش کنم بخدا من با ناخونای بلندمم میتونماا حالا هی اصرار کنین وای این هفته واقعا خیلی خوش داره میگذره تمام تفریحاتمو قشنگ دارم انجام میدم از بیرون رفتن و خرید کردن گرفته تا آب و تاب و بلابلا چقد گوشنمه ... دلم میخواد یه مشت گوشواره جدید...
-
امروووز بیستمه
چهارشنبه 20 تیر 1403 22:18
از امروز بگم ؟ هیچی یه ساعت دوربین جلوم بود و صرفا مثل چی میخندیدیم. روز طولانی بود یعنی هست برام آبمیوه با طعم انبه (بدک نبووود) با چایی شیرین آوردن :))) خیلی خوشمزه بودش نمیدونم چند روزه دیگه پیش بستی نیستم یعنی دیگه بستی ای نیست که من باشم. ببین وقتی من با کسی بستی نیستم اونقد تفاوتی ندارماا نه اصلا قرار نیست کلا...
-
نظریه ی مزخرف
سهشنبه 19 تیر 1403 14:47
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا امروز یکی داشت درباره ی اینکه عشقی که بین مولانا و شمس بوده نشون دهنده ی همجنس گرا بودنشون و این مزخرفات بود حرف میزد و هرهر میخندید و راستش هیچ انتقادی درباره این نظریه ی بشدت مسخره ندارم. نمیدونم از کی چی شد که اکثرا سمت این رفتن که، عه گفتی دوسم...
-
بیمارستان روز اول
دوشنبه 18 تیر 1403 16:35
تاداا امروز بیمارستان بودیممم (اهم بله بله) بخیه زدن و تزریق کردن رو دیدممم اصن واهای خیلی بامزه بود خواهر یکی از بچه ها میگفت یه اقایی تصادف کرده بود و چوب جوری رفته بود توی صورتش که از اون طرف سرش اومده بود بیرون (بینایی اش رو کلا از دست میده ولی زنده میمونه و عکسش رو هم اجازه ندارم بزارم یعنی بهتره که نزارم*) تاریخ...
-
چه میدانمم
دوشنبه 18 تیر 1403 00:58
نظرتون واسه اسم مستعار جدید ؟ پوپو خیلی فوش شد دیگههه (اشککک) بعضی وقتا که همینجوری نشستم یهویی این جملهه میاد توی ذهنم که " یعنی هنوزم دلشون واسم تنگ نشده ؟ " واقعا ناراحت میشم وقتی دلم تنگ میشه، گریه میکنم، بغلشون میکنم، تمام احساساتمو میزارم و نهایتا اوناهم منت تحمل کردن من رو بهم یاداوری میکنن. اگر...
-
تفکر تخیل تعقل پشمک
دوشنبه 18 تیر 1403 00:54
تاحالا واسه خودتون کادو خریدین ؟ خیلی قشنگه پیشنهاد میکنم حتما یه بار واقعا واسه خودتون یه چیز خوشگل بگیرین، کاغذ کادوش کنین و حتی اگه نمیخواین همون موقع بازش کنین بزارینش واسه چند ماه یا چندسال دیگه که بعدا ذوق مرگ شین :))
-
دیرین دیرین
دوشنبه 18 تیر 1403 00:50
شب عالییی پر ستاارهه (باید روی قافیه اش کار کنم*) بعد از مسافرت کوتااه و تولدم (مرسی متچکرم ممنون من متعلق به همتونم) برگشتیم به خونه ی بالشتی و گرم و نرم خودم. امروز فهمیدیم تیروئید بعضیا مشکل دارههه اما گفتن باید ازمایشای بیشتری انجام بدم و بلابلا ولی واقعنی امیدوارم چیزی نباشه مرسی که شماعم واسم ارزوهای قشنگ قشنگ...
-
آخرین بار
دوشنبه 11 تیر 1403 22:26
یه چیزی اومده که میگه میاین به آخرین بارهامون فکر کنیم ؟ ایده ی قشنگیه - آخرین باری که رفتی پارک و به بچه های پارک گفتی میای باهم دوست شیم کی بودش ؟ * اهم یادم نیست - آخرین باری که توی مهدکودک با بقیه غذا خوردی کی بودش ؟ * اینم یادم نیست - آخرین باری که اون فردی که الان پیشت نیست رو بغل کردی کی بودش ؟ * الان زار میزنم...
-
تاداا تاداا
دوشنبه 11 تیر 1403 22:21
امروووز یکی از اون روزای خوشگل زندگیی بودش! ساعت دو اینا فهمیدم یکی از دوستام (ازم یکم بزرگتره ولی اصن قخنلذیمث بوووس) برام بلیت کنسرت گرفته باهاش بریم کنسرت طهماسبی. حدودا ساعت شیش کنسرت شروع میشد ولی ما ازپنج اونجا بودیم :))) به عنوان زیباترین کادوی تولدمم از اینا بگذریمم به به ماشالاا اهنگ بندرییی! یعنی تا نیم ساعت...
-
دسته دستهه
دوشنبه 11 تیر 1403 00:25
یکم بریزیم توی فاز خودموون بدون ترس نههه ؟ تادااا این شما و ادم جدیده که پارسال باید از همه لحاظ خودشو نجات میداد (واقعا خوشحالم بعضی تصمیمات رو پارسال عملی نکردم وگرنه الان بجای اینجوری بودن مجبور بودم زار زار با تصمیمم کنار بیام)
-
شرووووع تاازه
دوشنبه 11 تیر 1403 00:09
دیدم خیلی دارم تنبل بازی درمیارم و به پیشنهاد یک ادم گل گلی اومدم اینجا تا دوباره شروع کنیمم :))) کلا وبلاگ داشتن خیلی جالبه. با ادمایی اشنا میشی که نوشته های هرروزتو میخونن، بهت ایمیل میزنن، تو رو به خوندن زندگیشون دعوت میکنن و کلا محفل خوشگلیه! خب از چی شروع کنیم؟ امروز بالاخره مهمونی که یه هفته در خدمتشون بودیم...
-
متعلقات
یکشنبه 20 خرداد 1403 22:26
«توانم را مثل آبی که ریخته شده از دست دادهام، و استخوانهایم از هم جدا شدهاند. دل من مثل موم، در سینهام آب میشود. قوّتی در من نمانده و مثل تکه سفال خشکی هستم؛ زبانم به سقف دهانم چسبیده است؛ تو مرا در گودال مرگ رها کردهای. دشمنانم مثل سگها دورم را گرفتهاند. شریران دستهجمعی به من هجوم میآورند، و مثل شیر به دست...
-
"زندگی لبخند میزنه"
چهارشنبه 16 خرداد 1403 22:48
دو هفته تا پایان کابوس همه بچه های دبیرستانی ... از صبح تا الان پلی gasolina >>>> میدونی وقتی خودتو دوست داشته باشی به خودت یه سری سختی هایی میدی و خلاف بقیه و روال معمولی رفتار میکنی که البته باعث این هم میشه که بقیه بگن داری کم میزاری ولی فقط پریا میدونه چه خبره نه هیچکس دیگه ای (فکرم نمیکنم کارایی که...