تاحالا زیر بارون گریه نکرده بودم (از خوشحالی):))) ولی چقد خوبه چقد قشنگه
دوباره پاییز میشه و دوباره زود شب میشه. کاش میشد ۵ صبح بیدار بود ولی آسمون خورشید داشت
حالا فهمیدم وقتی شبا بارون بیاد دوست دارم اما روزایی که میخوام جایی برم یا کار دارم یا عصرها چون خیلی دلگیر میشه دوسش ندارم!
فردا باید وقت ارایشگاه بگیرم. موهای جلوم بلند شده. مدل قبلیه رو دوسش داشتم به احتمال زیاد دوباره همون مدلی میزنم.
وقت نشد امروز برم کتابخونه. واسه همین دوباره مجبور شدم تمدید کنم. شاید کتاب بخونم بعدش بخوابم
راستی دلم تنگ شده. حواستون هست اصن چند وقته از شعرها خبری نیست؟ اگه وقت کنم اینجا میام میزارم واستون
خوشحال میشم اگه دلت تنگ شده بیای بگی. شاید خودت شدی و میتونم راستشو بهت بگم. حداقلش اینه که دیگه دروغ اجباریمو میفهمی!
فعلااا