خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

20:53

امروز دو رسیدم خونه. باید پروژمون رو تا سه و نیم چهار تکمیل میکردم. دوستم پانسیون بود برای همین نمیتونست کمکم کنه. دست تنها نشستم کاملش کردم فرستادمش و بعدشم تا پنج و نیم ایننا خوابیدم. به هرحال یه روز موندههه. فردا دیگه تموم میشه و چهارشنبه هم یه دو سه ساعتی امتحان میدم و بعدش دیگه تمومه. بعد از امتحانم به احتمال زیاد با دوستام پامیشم میرم بیرون تا یکم کتاب بخریم و بعد از این همه خستگی خودمون رو به یه کافه ی خوب و ناهار خوشمزه مهمون کنیم. روزای آخر معمولا فشار بیشتر از همیشه میشه ولی به سختیش می ارزه.

دیشبم نشستم همینجوری کلی گریه کردم. بخاطر همه چیز. اخه از خودم ناراحت بودم. میدونستم موضوع کوچیکیه ولی احساس میکردم باید خودمو بابتش خالی کنم.

چقد سریال سال های دور از خانه قشنگه... هرچند خیلی درکش نمیکنم و سرش حرص میخورم ولی خب فرهنگ اون موقع با الان فرق داشته دیگه. ولی مهربونیشون واقعا قشنگه. از این مورد خوشم میاد. نشستم زخم کاری جدیده رو هم میبینم. اولیش خوب بود ولی دومیش افتضاح بود. شاید چون جواد عزتی توش نبود دوسش نداشتم. ولی این یکی جدیده هم بد نیست. صرفا سیما یکم رو اعصابه. هوش سمیرا صد هیچ از همشون جلوتره

خب دیگه برای امروز بسه... اگه وقت شد بازم مینویسم هرچند بعید میدونم

لطفا آرزوهای قشنگ قشنگ کنین واسم که همه چیز تا آخر این هفته خیلی خوب پیش بره :))) مرسیی فعلاا