کار داریممم کار زیاددد ولی خستمهههه. امروز دیدم اون دخترخانومه داره یه سری دستبند و گوشواره و گردنبند و اینا میفروشه. یاد دستبند و گردنبندایی افتادم که قبلا با دوستم ست میکردم. فعلا ازش چیزی نگرفتم چون حقیقتا چیز خوشگلی ندیدم.
راستی متچکرم از آرزوهای قشنگتون. امروز واقعا خوشگل و خوبه. تازه از آدمی که زیادی رو مخم بود دورتر شدم.والا. هی میخواست دخالت کنه عسیسم به شما ربطی نداره. اما جایی که الان هستم واقعا خیلی بهتره خیلی خوش میگذره ادمایی هستن که دوسشون دارم. میخوام ساعت ۱۰ یا ۱۱ بگیرم بخوابم برای اولین بار در سال زود بخوابم.
بستی سرما خورده (بستی بستی نیست ولی اسمش بستیه) دلم واسش میسوزه... . جدیدا دراما زیاد شده. اطلاعات غلط هم که خیلیا میدن. فعلا تنها کسی که اونا رو خوب میشناسه و منبع معتبریه منم. امروز سر فیزیولوژی استعدادهای خارق العادم کشف شد :))) فکر میکردم همه ی ادما میتونن کارایی که من انجام میدم انجام بدن ولی مثل اینکه خیلی تعدادشون کمه. بالاخره توی یه دسته ی نادر خوبی قرار گرفتم!
چشمام خسته میشه وقتی با موبایل یا لپ تاپ کار دارم. این چند روز اینقدر بد روی سرفه میافتادم که همش نزدیک بود بالا بیارم.
*واسه هم آرزوهای خوشگل کنیم + زندگی لبخند میزنه
ناراحتم خیلی... از خودم ناراحتم. وقت گریه کردن ندارم. و فردا قراره به این ناراحتی پایان بدم... من اونی رو میخوام که میشناسم مطمئنم همه چی عالی پیش میره افرین پریا. بی زحمت ارزوهای خوشگل کنین واسم
7:30 دیشب با شربت خوابیدم و چقدر خوب بود وای :))) کاش همیشه اینقد واسه خوابیدن خسته میشدم. اخه همیشه یه چند دیقه ای باید وول بخورم تا خستم شه بخوابمم.
الان خستهه. کار دارم باید تمرین کنم 10 و نیم باید حاضر شم برم بیرون. این هفته اولین هفته ای هست که من پنجشنبه جمعه به طور نسبی خونه هستم و خبری از بیرون رفتنام نیست!
12:20 حه من گفتم قراره خونمون بمونم؟ مهمون اومد :)
و دوباره ...
من نمیدونم چه جاذبه ای دارم نسبت به آدمایی که خوشم نمیاد. از چندسال پیش یارو منو یادش نرفته. من حتی یادم نبود اسمش چیه. وقتی پیامشو دیدم اینقد خندیدم و یاد قبلنا افتادم که میخواستم فورواردش کنم واسه یکی از دوستام که از قبلا درجریان بود. بعد یه لحظه جرقه زدم که عه صبر کن نباید خودت باشی. وای واقعا بعضی وقتا یادم میره. اصلا کلا از وقتی نیستش نکه خودمم و دیگه نیازی نیست جلوی کسی نقش بازی کنم، اوسکول تر از همیشه شدممم
برای خلاص شدن از این ادما باید چیکار کرد :))) واقعا نمیتونم. شما چیکارمییی بسه دیگه انسان خوشم نمیاد ازت!
معمولا ما آدما خاطرات رو زودتر از احساسات فراموش میکنیم. جوری شخصیت و خاطرات رو یادم رفته که هر از گاهی دلم تنگ میشه فقط بخاطر احساسی که اون لحظه داشتم! و بعدش میگم خب بیا فکر کنیم چه بلایی سرت اومد و دوباره اینجوریم که نه وای نه دلم تنگ نشده...
خواستم اعلام کنم بنده خسته، مریض، بیحال و نیازمند به غزل هستم... فردا نمیریم و استراحت میکنیم. استراحتمون فقط شامل ۲ ساعت بیشتر خوابیدنه که خودش خیلیه. ولی باید خودمون رو بکشیم. داشتم تاپیک میزدم که چیجوری از اورثینک و مقایسه و نگرانی راجع به چیزایی که واسه الان نیست دست برداریم و به این نتیجه رسیدم که واقعا غزلی میتونه بهم کمک کنه. اینکه کاری به دنیای اطرافت نداشته باش کار خودتو کن. یکم بعضی وقتا که به خودم میام اوضاع سخت میشه. میخوام بعضی از ارتباطاتم رو محدود تر کنم. چون بعضیاشون یجورین. نمیدونم چرا شانس منه یا چی. کلا هرادمی که احساس نزدیکی باهام میکنه فکر میکنه الان من متعلق به اونم و میتونه کنترلم کنه دیگه جز اون با کسی نمیتونم باشم. ولم کن بابا ایش. شدم شبیه بچه مدرسه ای ها که بغل دستیشونو دوست ندارن.
دیروزم مریض بودم ولی به خودم فشار آوردم حالا هم باید تاوان پس بدم :( میخوام گریه کنممم
کار دارم. ترخدا آرزو کنین همه چی خوب پیش برههههه
تب دارم فین فین میکنم بدن درد دارم و فرداعم دوتا امتحان دارم. سه شنبه هم دوتا امتحان دارم و چهارشنبه هم ۳ تا امتحان! امتحانا مهم نیست اصن بدرک خودم باید یاد بگیرم اینا رو اما نمیخوام میخوام بخوابم میخوام زار بزنمم
فقط کافیه یکی از روزا رو نرم اون موقع خوشحال میشم
اینقدر فشار روم زیاده که هرروز خیلی زود تموم میشه. همه روزا مثل هم میشن تقریبا مگر اینکه حالم خوب باشه یه حرکتی بزنم
مثلا قرار بود روز خوشگلی باشه امروز هعی
دارم برمیگردم. بچه های دبستانی خیلی بامزن. یاد قبلنا میوفتم. بعد از تموم شدن کلاسا وقتی زنگ خونه میخورد بدو بدو میرفتم بیرون و اصلا بقیه اون روز دغدغه ی خاصی نداشتم. فقط خوش بودم و خوش میگذروندم. اصن با کلمه ی استرس و نگرانی آشنا نبودم که...
اما الان باید با خستگی مفرط برم خونه ببینم یکم استراحت کنم و بعدش تا جایی که میتونم خودمو با کارام خفه کنم
چند دیقه پیش با یه سری سرباز بحثمون شد. یارو ابراز علاقه کرد و دوستمم جوابشو داد بعدم دعوا شد :))
امروز روز خیلی خوبیه. امیدوارم بقیش هم خیلی خوب باشه. اتفاقای قشنگی داره میوفته!
حقیقتا چند ساعت پیش داشتم گالریمو میدیدم. آدمایی رو دیدم که دیگه نیستن یا آدمایی که هستن اما خب شرایطشون عوض شده و...
همشونو دوست دارم و دلم برای همشون تنگ شده ولی بعضی وقتا بهتره بعضی چیزا رو دست سرنوشت بدیم
آها از آخرین بار واستون تعریف نکردمممم. کلمه ی بیمارستان رو نمیخوام دیگه تکرار کنم چون باعث شد من واقعا یه چیزیم شه و برم اونجا پس خودتون بفهمین دیگه
این بارم باز اندام فوقانی بود. باید به خودم فشار بیارم تا یادم بیاد چی بود. مثل همیشه استخوان ها و اینا بود دیگه اونقد جالب نبود. این هفته چهارشنبه فیزیولوژی دارن.
همه وقتشونو میزارن واسه کنکور میخونن حالا من و چیزی که به دردم نمیخوره:
امسال واقعا خوشحالم خیلی خوشحالم خیلی نمیترسم خیلی وایب پریایی دارم
به قبلنا که فکر میکنم واقعا از الانم لذت میبرم و ذوق میکنم. ادما میان و میرن ولی هرکدومشون یه درسی بهت میدن. یکی از درسا این بود که بعضی وقتا اتفاقایی میوفته که اشن خوشت نمیاد ازشون و دلت میخواد گریه کنی اما بعدا که از اون ماجرا میگذره میفهمی وای چقد خل بودی و چقد خوب شد که اون اتفاق افتاد :)))))
اگه قرار باشه دوباره به دوستیی برگردم واسه دوسال دیگست. صرفا الان خودمم و دلم میخواد از با همه دوست بودن و مهربون بودن لذت ببرم. بدون اینکه بعضیا بیان و باعث بوجود اومدن اخلاقای زشت توی من بشن.
فعلااا شب بخیرر
بینیم گرفتههههه واسه همین سرم درد میکنه. از صبح گرفته ها اصن نمیدونم چرا باز نمیشه. چقد سرما خوردگی زیاد شده. مواظب خودتون باشین. البته احساس میکنم من اونقد بد سرما نخوردم چون آبریزش ندارم فقط یکی بینیم گرفته :(
امروز در آمفی باز نبود. نتونستم با پیانو بازی کنم. چرا اونی که بهش سلام دادم جواب سلام منو نداد؟ وا نکنه واقعا فکر کرده هنوزم قهرم باهاش؟ یعنی چی چرا فراموشم نمیکنه راحت شه خب شخساستز من خیلی وقته یادم رفته اصن کی بوده
امروز روز خوشگلی بود. عجیبه ولی دوست دارم هوا ابری طور بشه. چون بعد از ظهرا خوشگل میشه. فهمیدم بخاطر این از روزای بارونی بدم میومد که اوضاع روحیم داغون بود بارون که میمومد هم افسردگی میگرفتم به غم هام اضافه میشد
یه دخترخانومی هست اسمش پرنیانه. خیلی ازم خوشش میاد و به نظر منم دوست خوبیهههه. اولش خوشم نمیومد ازشا. اولین بار هم همدیگه رو اتفاقی توی شهربازی دیدیم (یاد بچه مهدکودکی ها میوفتم وقتی اینجوری میگم) دوست دارم باهاش بیشتر آشنا شم. شاید یه روز پیشش نشستم و وقتی کار ندارم باهاش رفتم بیرون
تولد رونی بود. بستی واسش گوشواره گرفت. چون فیلم سولمیت رو باهم دیده بودن براش از اون گوشواره ها گرفته بود
دوست دارم امشب زود بخوابم... اما هنوز کار دارم
نمیدونم بقیه چجوری وقت میکنن صبحا به خودشون برسن یا اصن وقت کنن موهاشونو مرتب و خوشگل کنن. مثال بارزشم پریه. هروقت میبینمش موهاش مرتبه. هرچند موهاش کوتاهه. اینبار که رفتم ارایشگاه گند زد به موهام. یعنی گند نزدا ولی بهم نمیاد. قبلی واقعا موهامو به طرز فجیعی بد کوتاه کرده بود اما بهم خیلی میومد.
مهم اینه که الان چه خوشگل باشه چه نه وقت خوشگل کردنشو ندارم. البته که قرار شد موهام فردا بچه ها ببافن :)))