آها از آخرین بار واستون تعریف نکردمممم. کلمه ی بیمارستان رو نمیخوام دیگه تکرار کنم چون باعث شد من واقعا یه چیزیم شه و برم اونجا پس خودتون بفهمین دیگه
این بارم باز اندام فوقانی بود. باید به خودم فشار بیارم تا یادم بیاد چی بود. مثل همیشه استخوان ها و اینا بود دیگه اونقد جالب نبود. این هفته چهارشنبه فیزیولوژی دارن.
همه وقتشونو میزارن واسه کنکور میخونن حالا من و چیزی که به دردم نمیخوره:
امسال واقعا خوشحالم خیلی خوشحالم خیلی نمیترسم خیلی وایب پریایی دارم
به قبلنا که فکر میکنم واقعا از الانم لذت میبرم و ذوق میکنم. ادما میان و میرن ولی هرکدومشون یه درسی بهت میدن. یکی از درسا این بود که بعضی وقتا اتفاقایی میوفته که اشن خوشت نمیاد ازشون و دلت میخواد گریه کنی اما بعدا که از اون ماجرا میگذره میفهمی وای چقد خل بودی و چقد خوب شد که اون اتفاق افتاد :)))))
اگه قرار باشه دوباره به دوستیی برگردم واسه دوسال دیگست. صرفا الان خودمم و دلم میخواد از با همه دوست بودن و مهربون بودن لذت ببرم. بدون اینکه بعضیا بیان و باعث بوجود اومدن اخلاقای زشت توی من بشن.
فعلااا شب بخیرر