خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

لالا لالای لالای لالالای لای

امروز ساعت شیش صبح پاشدم. وای فوق العاده ترین شروع روزی بود که داشتممم واقعا عالی بود خیلی بهم انرژی داد. بعدش تا ساعت ۱۰ نشستم کارامو کردم بعدش نیم ساعت گرفتم خوابیدن چون مثل چی خستم بوددد

نمیدونم گفتم یا نه ولی‌ ماه پیش من ازمایش واسه چکاپ دادم و یه چیزیم مشکل داشت (بگذریم) و امروز رفتم دوباره واسه اون مورد آزمایش دادم تا ساعت ۲ اینا طول کشید. بعد ناهار خوردم و از ساعت ۴ تا ۹ اینا با دوستای مامانم و البته دوست قشنگم سارا جون رفتیم کافی شاپ و پاساژ البته.

نمیدونم واقعا این چند وقت چرا اینجوری شدم. ولی هم امشب هم دوشنبه حالت تهوع بشدت بدی داشتم. خوب شد باز توی پاساژه دسشویی نزدیک بود تونستم خودمو برسونم

کسیم نمیدونه این چند وقت هی اینجوری میشم چیزی نیستش شاید گرما باعثش میشه یا شایدم پرخوری زیادی داشتم

البته که بابت پرخوری عصبی که داشتم یه سری چیزا رو باید رعایت کنم سعی کنم کنترلشون کنم

چند روزه ؟ فک کنم ۲ ۳ روزی هست که با کسی چت نکردم مگر اینکه کسی بهم زنگ بزنه جوابشو بدم. اصن نیستم میدونم میدونم بخدا جدی نمیتونم خیلی بیزی هستم (عوووف) 

حالا سر همین موضوع یه بنده خدایی باهام بحث می‌کرد که یعنی چی که نیستی میتونی یه سلام بدی ولی واقعا نمیشه نمیتونم یادم میره اصن وای صناسخصت ترخدا اگه کاری دارین بهم مسیج بدین یا زنگ بزنین تا ۲۳ ام به احتمال زیاد کمتر منو میبینین شرمنده اگر پیام دادین و ندیدم. اگرم آنلاین بودم فقط بخاطر فیزیکه

گوشواره خریدم درسته که قیمتش خیلی خوب نبود و بیش از حد زیاد بود ولی خب خوشم اومده بود اخهههه بعد واسه سوراخ بالاییه گوشم هر گوشواره ای نمیتونم بندازم ولی اینا خیلی خوشگلن

هرجا من میرم : زندگی همینه، بیخیال هرچی خاطرست که هست...

وای چقد حرف زدم. تنها جایی که درگیرش نمیشم و اونقدر وقت نمیگیره وبلاگه و چون به اون انسان عزیز قول دادم که هرروز بنویسم سعیمو میکنم هرروز بنویسم.

حالم خوبه و متچکرم از کسایی که میدونن چه اتفاقی واسم افتاده و واسم آرزوهای خوشگل میکنن (واقعا بهشون نیاز دارم* به آرزوهای زیبا)

بوس و فعلا خداحااااافظ

عاا ۱۷امه؟

مقاله ام مونده هنوز ننوشتمش و میدونم که وقت زیادیم ندارم اما فردا تلاشمو میکنم که بنویسمش. امروزم دوباره خواب موندم. فردا دیگه خواب نمیونممم آره خواب نمیمونم.

دلم کیک شکلاتی میخواد با آبمیوه. بهتون گفتم بعد از چندین و چند سال بالاخره مامانم راضی شد که بجای رفتن به پارک و چایی خوردن توی این گرما باهام بیاد کافی شاپ؟ البته به کمک خاله زینب جون و سارا :))) خلاصه که قراره خانومانه دخترونه گذاشتیم که فردا پاشیم بریم کافه.

پنجشنبه عم خونه ی دوستامون دعوتیم (وای خیلی خوبن) جمعه ها هم که کلا پریا نیستش. چون همه برنامه هاشون رو  از شنبه تا سه شنبه بخاطر من کنسل میکنن همه چی میوفته چهارشنبه تا جمعه

امروز طی یک حرکت انتحاری قرار بود مهمون بیاد خونمون که خداروشکر کنسل شد... واقعا حوصله ی مهمون ندارم مخصوصا مهمونی که بچه کوچیک داشته باشن.

دیگه چه اتفاق خاصی افتاد امروز ؟ آها تخم مرغ درست کردم! بله بله دست و جیغ و هورا. کروسانای راشین واقعا خوشمزن. نمیدونم چرا ولی خیلی دوست داشتم الان اونا رو با سس شوکولات میخوردم...

جدیدا دارم سعی میکنم توی روز کمتر از همیشه با دوستان قشنگم حرف بزنم. و امیدوارم ناراحت نشن از اینکه من کلا بعضی وقتا نیستم جدی دست خودم نیست خیلی کار پیش میاد مخصوصا توی تابستون و این شرایطی که برامون پیش اومده.

حالا که میبینم چقد چیز هست که من نمیگم سناصحثاس ولی در عین حال برون‌گرا حساب میشم. اصن فک نکنم به این چیزا ربط داشته باشه نه؟

راستی کنسرت شهریورم فکر نمیکنم باشم اشککککک اشککککک این همه تمرین نکردم که بخوام وسط شهریور توی کنسرت نباشممم

 ببینین کی بلیط گرفته :)))))) ایحی ایحی واسه یه ماه دیگه ... البته خیلی کم اونجاییم ولی به هرحال 

مث اینکه قراره امشب خیلی بیدار‌ بمونیم. از بعضی کارای عقبم. ۷ ۸ تا کار دارم که حدود ۵ ۶ ساعت وقت میگیره ولی خب شروع کردن بهتر از هیج کاری نکردنه *اشککک

این تقویتی مخصوص مو رو دوباره زدم. من اکسیدان اینا استفاده نکرده بودن ولی رنگ گرفته. واسه همین مامانم میگه به احتمال زیاد حنایی چیزی بوده

واقعا حوصله نوشتن ندارما ولی قول دادم بنویسممم جدی قول دادم و باید اینکارو کنم هعهییی

حالا میام بازم مینویسما ولی فعلاا

روزمرههه

باشه ولی هیچی مث برگشتن با کولر و خوردن رانی مفتی توی این گرما نمیچسبهههه واقعا شادمم

امروز آلارم روی ۵ بود پاشدم و طبق معمول قطعش کردم :))) کار داشتما خیلیم کار داشتم ولی خب حالا مهم نیست. خیلی گرمههه بشدت گرمه باید برم حموم واقعا. خوشحالم که فردا رو تعطیل کردن باباا خیلی وضع خرابههه

آها راستی یه دوستیه قدیمی که از بین رفته بود دوباره درست شد اما بخاطر ترس و نشناختن اینبار کم کم پیش میرم و یهویی بستی نمیشم شاید اصن نخواستیم و تا یه حد و مرز مشخص و خوبی هم دوستای اوکیی بودیم

بعد از اون اتفاقی که واسم افتاد جدی فهمیدم دنیا اونقد ارزش اینو نداره که بخوای بخاطرش کوتاه نیای دعوا کنی و تصویر بدی از خودت بزاری 

حدود ۴ ساعت تمرین روزانه خیلیه نه؟ بله منم نمیدونم چیجوری ولی برای مدرک خودشو میکشه

از عمان بگم! شرایط اونقد خوب نیست و اصن هیچی نمیدونم هیچی نمیگم هیچی نمیپرسم اگر چیزی شد میفهمم دیگه نمیخواد اینقد پیگیر باشم

دلم واسش خیلی تنگ شده. واقعا دوست دارم یه بار دیگه پیشش باشم باهم بشینیم فیلم ببینیم و از اون چیپس و پفیلاهای مامانش بخوریم.

hier encore

این چند روز کلا تصمیم گرفتم وقت ناهار تنهایی از کلاس بزنم بیرون بیام کتابمو بخونممم

نمیدونم چند دیقه دیگه میرسم خونه و مث همیشه طبق معمول کلی کار دارم. 

خیلی وقته از بعضی کارای مهمم فاصله گرفتم. زیادی دارم شل میکنم و تفریحا یکم بیش از حد شده یونو :)))) 

گفته بودم از اینکه شخص سومی بخواد توی ارتباط من با یکی دیگه دخالت کنه بدم میاد؟ آره خلاصه... 

دلم چقد درد میکنه حالت تهوع دارممم وای

ناراحت شدم سر اینکه ۲۵ صدم نگرفتم و عااااا بیا گریه کنیممم

  Personne ne nous connaît et personne ne peut commenter. C’était quelque chose qui ne pouvait pas se répéter. Je suis désolé, je ne peux pas venir te parler. Quand je te vois, j'ai envie de te dire de venir me serrer dans tes bras et de me parler. Je suis à vous

_Prince Fiona le poète

اندر پیچ و خم احوال

توی پارتی وسط خوندن یاسینی دلم تنگ میشه من یهویی ولی اما دیگه شده اینجوری لالالا

تولدش خیلی خوب بود واقعا خیلی خوب خوردم و حتی میترسم رودل کنم اینقد خوراکی خوردممم. استایل >>>>>>

خستم بود فقط خیلی خستم بود همین چن دیقه پیش اومدم خونه میخوام بخوابم واقعا جون ندارم دیگه

اولین جایی بود که باهم بالشت بازی میکردیممممم واییی بچگیامم

چون جز خودش و خواهرش بقیه رو خوب نمیشناختم یکم سلیقه ها خیلی فرق می‌کرد. خب معمولا پارتی یا مهمونی های ما یا حالا جاهای دیگه ای که رفتم خیلی تفاوت داشت با اینجا. اینجا بیشتر همون تولد خودمونی بود اما خب بگذریم.

از عمان چه خبر ؟ فعلا هیچی قرار بود امشب یه چیزایی بشه ولی هنوز اصن چیزی نپرسیدم

خوابم میاد واقعا دیگه خدافسی خدافس

آرزو های خوشگل کنین متچکرممم ازتون 

تودی تودی

از قشنگ ترین کارای جهان اینه که دوستت واست نامه پست کنه

یکی از کارای مورد علاقمههههه خیلی دوست دارم اینکارو با دوستام امتحان کنممم ولی اینبار یکی واسم نامه فرستاد و از شدت ذوق:  زار زاااار رمثتثححث کار بشدت قشنگیهههه اگه آدرس بعضی دوستامو داشتم واسشون یه عالمه چیزمیز می‌فرستادم

امروز از شیش به زور پاشدم ۲ ساعت تمام داشتم تمرین میکردم چون بقیه روزای هفته اصن وقت نداشتم. ۱۱ رفتم و خوب بود عالی بود آفرین راضی بودم

کنسرت شهریورماهه و امیدوارم توی اون تاریخ شیراز نباشم

دوباره فردا از ساعت ۴ تا ۷ نیستم

وای اونی که پشت میز نشسته بود بنظرم خوشگل  بود ولی اهمیتی نمیداد توجهی نمیکردددد یکم نیگام کن ببین چی میگم خببب پسر

کلیم کار دارممم ولی اول از همه گوشنمه گوشنههه

امروزم تازه تولد یکی از دوستامه خیلی دوست دارم تا ۴ ساعت آینده برم خونشون و بهش کمک کنما ولی بستگی داره ببینم کی میرسممم 

جدیدا (این چند ماه اخیر) بخاطر اتفاقاتی که واسم افتاده بود یکم خیلی به سمت درون‌گرا شدن رفته بودم ولی الان دارم سعی میکنم چیزایی که هیچوقت نمیگفتمو بیان کنم تا دوباره رو دور بیوفتم نصتشحتث

راستی چرا تور سه روزه باید ۱۰ تومن باشه ؟ و اون وقت انتظار دارن بچه ها خودشون تنهایی پاشن بیان؟ کاش حداقل یکم به صرفه تر بود میشد با والدی چیزی رفت.

۳۰ ژژوول

در راه برگشت به خونه ی گل گلی هستیمم

وای دیشب واقعا وضع ناجوری داشتم. اورثینک فقط اورثینک سر چیزایی که قرار نیست اتفاق بیوفته ...

مرسی از سه تا دوست مهربونی که سعی کردن آرومم کنن واقعا ممنونم ازتون جدی میگم  ♡

چون متن دیشب رو پاک کردم به احتمال زیاد نمیدونین موضوع چی بوده... یه فردی (که نه دوستمه نه خانواده و بلابلا) خیلی سعی داشت کارای منو کنترل کنه

البته خالی کردن خودمم باعث شد یه سری چیزا مث قضیه گرجستان و اینا لو بره ولی سوپرایز بود خبببب :))) 

خیلی کار دارممم عای خدا. همه چیز حدودا ۴ هفته هست که خیلی عوض شده بهتر شده و پریا همونیه که هست. راستی با همزاد عزیزم توی یه کلاس بودم ولی کلاسشو عوض کرد (هرچند خیلی پشیمون شد ولی قطعا دلش واسه من تنگ میشه *الکی مثلا)

خب دیگهههه بوجی بوجیی خدافس

زندگی لبخند میزنه

خستمهههه خستهههه امروز کلا ۴ ساعت خوابیدم :)))

چون طبق معمول همه چیزو گذاشته بودم دیقه ۹۰ ...

خیلی رنگ موهام مشخصه؟ از عطاری از این چیزایی که واسه تقویت مو و این لوس بازیا هست گرفتیم امتحان کنیم و توش رنگ مث اینکه داشته و خلاصه که احساس میکنم خیلی رنگ گرفت

آخه خیلیا بهم گفتن وای خداا

فلسفه باستان رو دوباره شروع کردیم و امیدوارم این بار بدون هیچ فراموشی بتونم بخونمش (بخاطر اسماشون میگم)

 وای الان یادم اومد ساعت ۶ یه مصاحبه ی مزخرف دارم بشدت مزخرف واقعا میگم مزخرف خیلی مزخرف.

 پنچشنبه یکی از دوستان عزیز مهمونی داره و من واقعا نمیدونم چی بپوشم حتی نمیدونم کیا هستن چجوری هستش بعد از اون ورم جمعه جایی باید بریم که البته اون با خانواده هست ولی خب بازم دوستامو میبینم... 

دیگه میخوام بخوابمممم خدانگهدااار

شیشم ؟ آره

اولین باره تا این وقت شب تنهایی با کسی بیرون درحال خرید  بودم ... تنها چیزایی هم که خریدیم دوتا ساندویچ بندری و نوشابه و البته یه کرم شب واسه پریا جون بود :)))

نمیدونم چرا ولی یه ناراحتیه خفیفی دارم احساس میکنم. حدس میزنم که برای چی باشه ولی واقعا فاقد اهمیته و خوابم میاد. فکر کنم از رفتارم مشخص بودش بقیه هم متوجه شدن. میخوام یه قسمت دیگه از سریال موردعلاقم رو ببینم بعدش هم لالا کنیم چون برنامه های باحالی در پیش داریم بهله بهله

" زندگی لبخند میزنه!"

راستش خیلی خستمه. امروز هیچ کلاسی نداشتم خداروشکررر و امیدوارم فرداعم کلاسی نداشته باشم. فعلا خدافسیی خدافس