دارم با طاها و نازی میرم سینما. 70 30 بود اسمش؟ اره! صرفا برای وقت گذرونی
البته هفته ی دیگه قرار بود با یکی برم سینما. تاحالا بیرون ندیدمش ولی خیلی باهم حرف میزنیم. فعلا ازش اسمی نمیارم تا یکم چیز بشه میدونین :)))
میشه ارزو کنین بابت یه چیزی که اتفاق خوبی بیوفته؟
راستش واقعا بهش نیاز دارم سعی کردم توی اون تایم کم صد خودمو بزارم واقعا تلاشمو کردم
باید زودتر لباسمو بپوشم و برم. سارا مریض شده. مث اینکه فردا تعطیل شدن.
درباره ی این ویروس جدیده. نمیدونم واقعا مثل کرونا جدیه یا نه ولی به هرحال باید همه حواسشون باشه
هنوز بلیت نگرفتیم.
یادم رفت اینو بگم. جدیدا بعد از مدتها یه دروغی گفتم که البته کوچیک بود و مصلحتی... جدی میگم واقعا مصلحتی بود یعنی اگه راستشو میگفتم هم تاثیری نداشت با دروغش فقط طرف ناراحت میشد اصلا هم به اون ربطی نداشت درباره ی من بود!
ادمین دیلی مادام بودن واقعا واسم خوشحال کننده و قشنگه :)))
هرچند هنوز یخم آب نشده و اگه من دیلی داشتم مث چی دم به دیقه حرف میزدم ولی ازش مچکر و ممنونم وای یکی از خوشگل ترین ادمای دنیاعه
گردنبندی که سفارش دادم فکر کنم هفته ی دیگه اماده باشه و به دستم برسه. خیلی دوسش دارم چون خودم سفارشش دادم و بنظرم قشنگه. هرچند مامانم میگفت کاش یه طرح دیگه برمیداشتی اما من دوسش دارم اون خیلی تکه البته اونی که مامانم میگه هم قشنگه ها ولی خب چیکار کنم دیگه درستش کرده بنده خدا.
نمیدونم این هفته بود یا هفته ی پیش به یه بنده خدایی که شیش ماهه باهاش حرف نزدم پیام دادم. میخواستم صرفا حرف بزنم و تنها هدفم این بود که ببینم اگه جواب یا ریکشنی میده یعنی ادم درستیه و افرین پریا که پیام دادی و یه فرصت دوباره به خودتو اون دادی و اگر هم که جواب نداد ایشالا از اتفاقایی که براش میوفته راضی باشه و هرچی صلاحه دیگه...
خوشحالم واقعا شادم. اتفاقای خوب روزای قشنگ. همه چیز خیلی خوبه.
الان احساس میکنم مستممم اینقد ارومم وای اصن از من بعیده اینقد اروم باشممم
دلم میخواد برم شهربازی. اره بله با این سنم خجالت نمیکشم اصلا خیلیم دوسش دارم منو یکی ببره شهربازی مچکرم خدانگهدار
بچه ها این چند وقت واقعا وبلاگم باز نمیشد؟
چند دیقه پیش یه کاری کردم که باعث شد واقعا حالم عالی شه. امروز رو واقعا دوست دارما خیلی قشنگه اما احساس خوبی نداشتم دربارش. راستشو بگم هی تنبلی میکردم و حتی دیگه بهونه ای هم براش نداشتم. یه جرقه ای به وجود اومد برام که به خودم گفتم ببین اگر تو نمیتونی تمرکز کنی، الان کلی کار دلت میخواد انجام بدی و نمیدونی از کجا شروع کنی نشونه ی اینه که یه چیزی میلنگه اون ارامش واقعیه نیست.
نشستم و نزدیک یه ربع فقط مدیتیشن کردم. شاید هنوز اونقد جا نیوفتاده و به عنوان یه چیز ادایی بهش نگاه میکنن اما واقعا حالتونو خوب میکنه. اگر باور نمیکنین فقط کافیه 5 دیقه از کل 24 ساعت روزتون رو پیش یه ادم درست مدیتیشن کنین که بهتون یاد بده. فکر کنم من خیلی بچه بودم که با مدیتیشن اشنا شدم کلاس شیشم یا پنجم بودم ولی توی بعضی از سالهای زندگیم اصلا اثری ازش نبود و باعث میشد واقعا بهم ریخته باشم.
این چند وقت که وبلاگه باز نمیشد و البته یه مدت هم پرایوت بود چیز خاصی نگفتم صرفا بعضی چیزایی بودن که اونقدر ارزش پابلیک شدن رو نداشت.
امروز سپیده رو ساعت 3 و نیم دیدم... بهم گفت یه لحظه وایسا ولی من ده دیقه همونجوری نشسته بودم شایدم بیشتر...
دیگه اینکه مرسی از ارزوهای خوبتون کلی اتفاقای قشنگ میوفته. و امیدوارم برای شما هم اتفاقای خوشگل بیوفته. بهتون گفتم دچار یه چیزی شدم که نمیدونم مشکله یا نه؟ بچه ها من اصلا استرس نمیگیرم اصلا و ابدا. هر اتفاقی بیوفته استرس نمیگیرم حتی اون استرس مفید رو هم ندارم که باعث بشه یه حرکتی کنم. فقط یادمه دوباره بعد از چندین وقت هات چاکلت خوردم ضربانم رفت بالا استرس گرفته بودم و اینقدر زیاد بود نتونستم کاری انجام بدم.
نمیدونم باید چیکار کنم والا ولی خوبه خیلی دوسش دارم
بله میدونم که میتونستم کارامو زود تر انجام بدم و الان به این بیچارگی گرفتار نشم و الان باید با سرعت 2 ایکس همه کار رو کنم و به زور خودمو بیدار نگه دارم ولییی خوشحالم که اینکارو کردم چون امروز بهم خیلی خوش گذشت. به معنای واقعی کلمه واقعا بهم خوش گذشت :)))
امروز با عجله و استرس رفتم بالا در رو باز کردم فهمیدم در خورد به یکی که اصن از جاش هم نمیخواد تکون بخوره. منم درو ول کردم و دوباره فشار دادم دیدم دوست آقا پسره پشت در بوده. ازش ببخشید کردم اما اون معذرت خواهی نکرد منم حوصله نداشتم با عجله گفتم سپیده اومده؟ در بالا بازه؟ دوست آقا پسره گفتش نمیدونم منم مثل شما تازه اومدم.
آقا پسره اون ور توی موبایلش بود یه نگاهی کردم خودش فهمید باید حرف بزنه گفتش آره اتفاقا اومده بالا هم هست. یه لبخند زورکی از روی تشکر هم بهش دادم.
بعد از اینکه بالا کارامون تموم شد اومدم کارتمو بدم به آقا پسره. اینبار اصلا باهام حرف نزد خداروشکر فقط دوساعت داشت نیگا میکرد میخواستم بگم چیه بخاطر دوستت عصبانیی یا چی... اه واقعا ازش بدم میاد. آدم نچسب. وقتایی که شقایق و دوستش هستن بیشتر بهم خوش میگذره یا اون خانومیه که ناخوناش خیلی خوشگله. این مسخره رو بیان بردارن مچکرم
برف؛ از زیباییش نمیتونم بگم... باریدنش خیلی قشنگه و بعدش قشنگ تر هم میشه.
توی ماشین نشستم و این یه ساعتی که بیرون بودم هیچکس جز آقای اسنپی و مرد گل فروش اهمیتی به برف ندادن.
بعضی چیزا هیچوقت عادی نمیشن. مث باریدن برف، مثل بغل کردن، مث دیدن طلوع و غروب آفتاب...
امرووووز سپیده جون رو بعد از یه ماه آلمان رفتنش دیدم :)))) از اون شکلاتای خوشمزه کریسمسی که گفته بودم آورده بود
زیادی خوردم؟ نه اصلا!
با اینکه واقعا اونقدر با آلمان اوکی نیستم (جای قشنگیه ها ولی سخته واقعا سخته) ولی وای بعضی جاهاشو که نشونم میداد اصن...
میخوام بخوابم نشتصحتث فردا کار داریمم هورا
راستی یادم رفت چی میخواستم بگم ولی خب فعلاا