ببینین کی تا ساعت ۱۱ ظهر میخوابه و بازم بعد از ظهر خوابش میاد؟ من بله من !
مثلا این همون تعطیلاتی بود که قراره توش بترکونم اره :))))
امروز آشپزی کردم (ممنونم متچکرم) البته که فقط هم زدن به عهده ی من بود ولی به هرحال آشپزی حساب میشه اکه من هم نمیزدم غذا درست در نمیومد پس آفرین بهم
به پانیذ گفته بودم که این جمعه واسم خوراکی درست کنه بیاره اما متاسفانه مسافرتم و نمیتونم از طعم خوشمزه ی غذاهاش بچشم مجبورم در کمال تاسف و تاثر و ناراحتی بهش بگم یه روز دیگه واسم خوراکی درست کنه
اون روز داشتیم با دوستم فکر میکردیم که بنده چه کاری بلدم و به این نتیجه رسیدیم که باید یه اعلامیه بزنم و استعدادمو به کسایی که میخوان نشون بدم. حالا استعدادم چیه ؟ تعریف کردن کل روزم با جزئیات کامل! که البته بسته به فرد جزئیات کمتر و بیشتر میشن.
پاستاچیکن پستو بهترین خوشمزه ترین پاستایی که تاحالا خوردم. حتی ساندویچ اش هم خوشمزست.واقعا خوشمزست خیلی خوشمزست
امروز خیلی عالی بود و هست. خوشحالم. دنبال یه جای خوب واسه لیفت مژه و ابرو میگشتیم بعد دیدیم عه چقد قیمت فلان جا خوبه. خلاصه رزرو کردم ولی بعدش فهمیدم اصن یه شهر دیگه بوده و کلی خجالت کشیدم تا لغوش کنم :))) به احتمال زیاد هم از این کار پشیمون میشم. دیدم هرکی لیفت مژه کرده بعدش مژه هاش خیلی بهم ریخته شده واسه همین کلا منصرف شدم. ابرو هم که یه ژله دیگه میگیریم میزنم دیگه چه کاریه آدم پول بده وا (نثتثححستصح)
بله همونطور که گفتم به کنسرت شهریور نمیرسم و متاسفانه حضدار گرامی از حضور پرمهر من نمیتونن بهره ببرن. تمرین هم نکردم.
فکر میکردم زخم کاری پنجشنبه ها میاد ولی مث اینکه جمعه میاد و ناراحت گشتم. چه خبره من سریال جدید میخوام. اوشین هم تموم شد
خوشحالممم. امروز بالاخره امتحانمو دادم و تموم شد. حالا دو هفته تا مهر وقت داریم واسه استراحت.
بعد از اینکه امتحانو دادم مستقیم با دوستم رفتیم سمت انقلاب. هرچند اولش اتوبوس اشتباه سوار شدیم و با کلی دردسر و پیاده روی رفتیم تا ایستگاه درست برسیم. کتاب گرفتم و قیمتش هم خیلی خوب بود. بعدش از شدت گرما شیرموز گرفتیم :))) خنک نبود اونقدر ولی خوشمزه بود. میشه بقیه بگن که کجاها میرن گشت و گذار توی تابستون با دوستاشون. تازه ما ماشینم نداریم باید فقط با اتوبوس و مترو این ور اون ور بریم. (بنده سوار اسنپ و تاکسی نمیتونم بشم میترسم)
خلاصه بعدش رفتیم سمت ستارخان که بریم پارک و ناهار بگیریم. از پهارپنج ماه پیش میخواستم بیرون زرشک پلو با مرغ بخورم نه فست فودی. کلا غذا بخورم دیگه فست فود غذا حساب نمیشه عه. فقط سیب زمینی و مینی پیتزاهای خاص خوشمزن. دیگه بقیشونو نمیتونم بخورم. احساس میکنم کل بدنمو چربی میگیره اصن نمیتونم...
۴ اینا رسیدم و تا الان خوابیدم! همچنان هم اون آقا تعمیرکاره خونمونه منتظرم پکیج رو درست کنه. خوبه زمستون نیست. زمستون پارسال خیلی دردسر داشتیم باهاش و آب اصن گرم نمیشد و این حرفا
اقاعه که بره پامیشم یه چیزی میخورم. میرم دوش میگیرم میشینم لیست کارامو مینویسم باید پیانومو برای فردا تمرین کنم این هفته اصلا وقت نداشتم بخدا آخرشم میشینم سالهای دور از خانه و زخم کاری میبینم
عه اقاعه داره وسایلشو جمع میکنه که بره. راستی امروز دو ساعت برق رفته بود. قبلنا یادمه لیست ساعتی میدادن که از این ساعت تا اون ساعت این نواحی برقشون قطع میشه خیلی بهتر بود.
امروز که کلی خرج کردیم فهمیدم در طول دو هفته ۸۰۰ تومن فقط پول املت صبحونه، شیرکاکائو، هات چاکلت و این چیزای ریز ریز شده. من نمیدونم واقعا. حالا من معمولا دو سه تا کارت دارم ولی اولین بار بود گفت موجودی ندارم (در حد پنج هزار تومن کمتر از اون چیزی که باید میکشید توی کارتم بود ولی خب) احساس مزخرفی داشتممم احساس امنیت نداشتم اصن
میخوام بشینم گریه کنم. هم دلم گرفته هم ناراحتم هم میخوام یه کاری کنم اما الان وقتشو ندارم. باید واسه امتحان سه ساعته ی فردا بشینم بخونم ولی چون خوب نیستم دارم نمیتونم. الان از اون موقع هاست که میخوام گریه کنما ولی وقتی واس خالی کردن خودم ندارم.
پکیج خراب شده نمیتونم الان برم دوش بگیرم وگرنه میرفتم تا حالم بهتر شه.
گفتم نوشتن اینجا شاید جواب بده.
فک کنم دیدن ویدیوی یوتیوبر مورد علاقم باعث شه حالم خوب شه. باید به خودم بیام... فعلا
امروز دو رسیدم خونه. باید پروژمون رو تا سه و نیم چهار تکمیل میکردم. دوستم پانسیون بود برای همین نمیتونست کمکم کنه. دست تنها نشستم کاملش کردم فرستادمش و بعدشم تا پنج و نیم ایننا خوابیدم. به هرحال یه روز موندههه. فردا دیگه تموم میشه و چهارشنبه هم یه دو سه ساعتی امتحان میدم و بعدش دیگه تمومه. بعد از امتحانم به احتمال زیاد با دوستام پامیشم میرم بیرون تا یکم کتاب بخریم و بعد از این همه خستگی خودمون رو به یه کافه ی خوب و ناهار خوشمزه مهمون کنیم. روزای آخر معمولا فشار بیشتر از همیشه میشه ولی به سختیش می ارزه.
دیشبم نشستم همینجوری کلی گریه کردم. بخاطر همه چیز. اخه از خودم ناراحت بودم. میدونستم موضوع کوچیکیه ولی احساس میکردم باید خودمو بابتش خالی کنم.
چقد سریال سال های دور از خانه قشنگه... هرچند خیلی درکش نمیکنم و سرش حرص میخورم ولی خب فرهنگ اون موقع با الان فرق داشته دیگه. ولی مهربونیشون واقعا قشنگه. از این مورد خوشم میاد. نشستم زخم کاری جدیده رو هم میبینم. اولیش خوب بود ولی دومیش افتضاح بود. شاید چون جواد عزتی توش نبود دوسش نداشتم. ولی این یکی جدیده هم بد نیست. صرفا سیما یکم رو اعصابه. هوش سمیرا صد هیچ از همشون جلوتره
خب دیگه برای امروز بسه... اگه وقت شد بازم مینویسم هرچند بعید میدونم
لطفا آرزوهای قشنگ قشنگ کنین واسم که همه چیز تا آخر این هفته خیلی خوب پیش بره :))) مرسیی فعلاا
۶ صبح : واقعا نمیدونم برم یا نه. خیلی فین فین میکنم اینجوری اذیت میشم... اما از طرفی حالم خوبه فقط گوشنمه
۷ عصر : طی یک حرکت انتحاری تصمیم گرفتم که برم. کار خوبی کردم بنظرم. هرچند اولش خیلی پشیمون شده بودم. حالم خوب نبود ولی حالا که میبینم میگم خیلیم خوب شد که رفتم. اونقدر هم فین فین نکردم چون قرص خوردم. فقط یکم بی حال و حوصله بودم
اومدم خونه یه دوساعتی خوابیدم
خداروشکر چهارشنبه دیگه تموم میشه و بعدش فقط استراحت >>>>
در حال حاضر احساس میکنم یه بچه ی کلاس دومیم که دو سه ساعت بعد از مدرسه خوابیده حالا باید مشقاشو بنویسه و بعدشم کارتون میبینه و یه شام خیلی خوشمزه میخوره :)))
بخدا که من هنوزم به امید شام و ناهار درسامو میخونم خیلی انگیزه ی خوبیه ثحتیخث
خلاصه که احساس خوبی دارم.
راستی یسنا خونمون بود. یه ساعت اومد حرف زدیم و رفت. حالا پشمک باید پاشه بره دست و صورتشو بشوره و شروع کنه.
پس فعلا بدروددد
بیاین خودتون رو بخواین. خود خواهی کنین!
یادمه قبلنا که با یه دوستی چند سال پیش بودم کلمه ی خودخواهی معنیش این بود که بدونیم هنوزم دوستیم و حالا یه سری چیزای دیگه ولی الان میخوام از خودتون حتی شده به فجیع ترین شکل ممکن تعریف کنین. از خوبیاتون از قشنگیاتون بگین. حتی از آرزوهاتون...
نیاز نیست کامنت هم کنین چون میدونم سخته. میتونین فقط پیش خودتون بگین. الان توی فضای مجازی بریم یه متن ببینیم که یکی از خودش تعریف کرده پایینش کلی طعنه های بدردنخور میبینیم. شاید گاهی نیاز داریم حتی بدون شیر کردن بعضی چیزا حداقل به خودمون یاداوری کنیم که تو انسانی، زیبایی و داری زندگی میکنی!
حتی بنظرم بعضی وقتا هم بد نیست توی یه دفتر هر ماه خودمون رو معرفی کنیم، از چیزایی که بدست اوردیم و نقطه قوتهامون بگیم (از پیشنهادات سیندی جون) واقعا تاثیرشو بعد از یه سال قشنگ میبینین
خلاصه که خودخواه باش :))))
بزارین از خودم شروع کنم : پشمک آدم بشدت احساساتی هست، معمولا اکثر اوقات خنده روعه، عاشق اشنا شدن و حرف زدن با آدمای جدید، عاشق دیدن و یاد گرفتن چیزای جدیده دیگه خیلی خوشگل بلده لاک بزنه، میتونه هرکاری رو بکنه، میتونه مستقل باشه میتونه به هرچی بخواد برسه همین دیگه. حتما به خودم خودمو پیشنهاد میکنم. بله!
چقدر خوشحال میشم وقتی بهم پیام میدین. دوباره کامنت ها رو باز کردم. مرسی از لطفتون ممنونم
علاوه بر اینکه نوشتن کمک میکنه ذهنم اروم شه، خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم واقعا ادمایی هستن که میتونم باهاشون اتفاقای روزمو شریک شم :))) خیلی قشنگه
سر تیتر این نوشته رو باید بزارم "پشمک تنبل"
چون دوباره اخر هفته شد و من همه ی کارهامو گذاشتم جمعه. حالا اینکه گذاشتم جمعه مهم نیست. این مهمه که تا دیقه نود انجام نمیدم. یعنی باید شام بخورم و وقتی وقت خواب شد اون موقع میشینم همه رو تند تند انجام میدم. مثلا الان کلی کار دارما ولی اومدم بنویسم (قول میدم بعدش میرم)
واقعا پنجشنبه ها خیلی حس خوبی دارم. بیشتر از همیشه خوشحالمم (هرچند که همیشه نیشم تا بناگوش بازه ولی خب) پیانو واقعا آدمو عاشق میکنه... آره.
امروز صبح با یه خواب وحشتناک بیدار شدم. وسط جهان یه برج خیلی بلند بود و من به اخرین طبقه اون برج رفتم. اخرین طبقه اش یه جهان دیگه بود. خیلی ترسناک بود. اما نمیدونم چرا فقط واسه ی من ترسناک بود. اولین باری بود که تا یکی دوساعت بعد از خوابم میترسیدم و ضربان قلبم بالا بود.
دوباره میخوام یاداوری کنم که از الانم خوشحالم. از پیدا کردن خودم خوشحالم واقعا. الان دوستایی رو دارم میبینم که ساعتها پیششون حرف میزنم و میخندم با اینکه قبلا بهشون بد بین بودم.
بیشتر فهمیدم زندگی فقط درس، کار، خانواده نیست! زندگی بعضی وقتا شامل بیکاری، علافی، فیلم دیدن، کتاب زرد خوندن، به یه جا زل زدن و فکر کردن هم میشه
آخرش که هممون همون استخونی میشیم که بودیم. قرار نیست کسی هم برحسب تحصیلات بسنجن. از این جهان به جهان دیگر به جهان بعدی به جهان بعدی تر میریم.
امروز از ساعت ۵ تا همین الان که ۱۲ شب باشه درحال خرید کردن بودنم :))))) راستش یه شلوار خوشگلم گرفتمکه متاسفانه یادم رفت از اقاعه بگیرمش نثتثحثت (قراره باز دوباره فردا برم آقاهه رو پیدا کنم ازش بگیرم*)
روز خیلی خوبی بود. از اون روزای قشنگ شلوغ پلوغکی
از غزل خیلی خوشم میاد. چنلش بوی خونه میده. بعضی جاها خونه دوم حساب میشن توشون خیلی راحتم
فردا صبحم باید زود پاشم. واقعا خداروشکر که یکشنبه تعطیله
راهی که میرفتیم یه قسمتیش پر از سنگ قبر بود. خیلی جدی یه لحظه به فکرم اومد که اگه بمیرم چی میشه، کلا تموم میشم؟ این خدایی که میگن واقعیه؟
تا آخرش میرسم به بحث فلسفی. نظریه سیندی : عناصر وجود ندارن. همش مفاهیمی برای قابل درک شدن و توضیح توسط انسانه. آب از هیدروژن و اکسیژن تنها نیست. اگه اینجوری بود خون و آب رو میشد ساخت.
خستمهههه اعصابم از دست بعضی ادما خرده چون سر خود حرف زدن و ما رو از یه موقعیت خیلی خوب دور کردن حالا هم پاسخگو نیستن. خیلی ترسویی (اونم از نوع بدش)!
زندگی لبخند میزنه، زندگی قشنگه
کار داریممممم خیلی کار داریمم آخر هفته ها کلا کار داریم. کار درسی اینا نه هاا کلی میگم.
بهتون گفتم دوباره بنده وایتکس خوردم؟ ولی از مزه اش فهمیدم (بس که غلیظ بود) و دیگه نخوردم. شانس آوردم
باید برم تمرین کنم ۱۱ تا ۱۲ نیستم. بعدش تا ۵ فقط هستممم بعدش تا شب نیستم. معلوم هست چخبره اصن؟
البته تقصیر خودمم بود باید واسه اون موضوع ساعت ۴ و نیم پا میشدم ولی ۷ اینا پاشدم ایش خب خوابم میومد
البته حق هم داشتم چون دیشب قرص و شربت خوردم خوابیدم الان حالم خیلی خوبه اصن اوکیم
دیروز خیلی حرص خوردم بخاطر حرف بعضیا که امیدوارم روی پروژمون اثری نزاشته باشه...
جزو برنامه عم بود فیلم بشینم ببینما ولی نمیشه. شاید فردا اگه زودتر کارامو جمع کنم بتونم. نمیدونم دقیقا توی ۴ روز تعطیلی من چه غلطی میکنم... . خیلی میخوابم و بشدت تنبلم. حالا از شنبه تا سه شنبه غیبم میزنه و نیستم
بیخیال پرحرفی نکنم فعلا خدافسس