خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

روز میمون

امروز طی یک حرکت انتحاری رفتم توی کلاسشون تا بهش بگم کمکم کنه از بچه های شطرنج باهمدیگه تست بگیریم. خیلی یهویی دستمو گرفت و تازه میخواست بغلم کنه اما من یه کاری کردم که نکنه (میدونستم منتظره تا یه حرف دوستانه بزنم نه اینکه درمورد شطرنج و کارامون بگم)... حالا نکته ماجرا کجاست؟ اینکه بستیِ سابق اونجا بود دقیقا پشتش بود. دلم نمیخواست اصن ببینه یا بفهمه یا هرچی. درسته ولی دلم نمیخواد فکر کنه که کسی جاشو گرفته! چون کسی هیچوقت جاشو نمیگیره.

کاشکی خودش بود و اون شخصیت قشنگشو نگه میداشت. حاضر بودم همین الان برم باهاش دوستی شم! ای بابا...

میدونم تایتل هیچ ربطی به متن نداره اما امروز روز میمونه و میخواستم بجز دوستام اینجا هم بگم