خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

روز قشنگ هپلی

وای این ادم فوق العاده ترین و خوشگلترین و مهربون ترین و صبور ترین ادمی هست که تاحالا دیدم. استایل هنری که داشت >>>>

وای عاشقشممم خیلی دختر مهربونی بود. میتونم اونو الگوی خودم قرار بدم اینقدر که حس قشنگی داشت و نگاهش به زندگی خوب بود. 

حالا از شانس من امروز نه خودمو توی آینه نگاه کردم نه کرم زدم نه بالم زدم نه رژ زدم هیچییی هیچیی هپلی مپلی رفتم و اقاپسره رو دوباره دیدم (طبق معموا فقط برگمو ازم گرفت اما من نگاهاشو میشناسم. کم پیدایی؟) تازه همسایه مهربونمون رو هم دیدم که با هیوا اومده بود و نشستم با اونا هم حرف زدم. خدایا :))) چه شانس خوبی دارم من!

از دیروز واستون بگم. بعد از کلاس (2:30) با دوستم رفتیم خرید لوازم تحریر و کتاب. کلی توی مغازه های کتاب فروشی مختلف و خوشگل گشتیم و بعدشم رفتیم کافی شاپ پاستای چیکن پستو و موهیتو کلاسیک خوردیم (خیلی خوشمزه بود ولی زیادی سیر شده بودیم و غذا اضافه اومد). بعدشم رفتیم زیر درختای خوشگل پیاده روی کردیم تا برسیم به پاساژهای موردعلاقه ی پریا. اخرشم رفتیم پارک تاب بازی کردیم و اومدیم خونه (ساعت 9 و نیم اینا بود).

تنهایی توی خیابونا قدم زدن، دیدن ادمای جورواجور واقعا حس خوبی بهم میده. اما فهمیدم که ادمهایی که  مثل بقیه و نیستن و اختلال دارن بر خلاف تصور ما بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکنیم. نمیدونم شاید من چون بیشتر از این کیس ها میبینم اینجوری فکر میکنم.

خلاصه که دیروز هم قشنگ بود. امروز ساعت 6 بیدار شدم تا الانم که درگیر تمرین کردن بودم و حالا هم دیگه وقت درسه... خیلی وقته منتظر اومدن جواب یه چیزی هستم و هنوز نیومده. تا اخر این ماه باید صبر کنم.