خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

خضعبلات یک پشمک

-از طایفه‌ی‌ نوریم؛ ما تیره‌ نمی‌مانیم آواز غم‌ دل‌ را با قهقهه‌ می‌خوانیم!'✨ ️

جمعه ی دلگیر

دوباره جمعه شد. از اون جمعه هایی که ازشون متنفرم. کارایی که دلم نمیخواد رو مجبورم انجام بدم. به چیزایی که خوشم نمیاد مجبورم فکر کنم و کلا تایم زندگی کردنم رو تلف کنم. تند تند کارامو باید انجام بدم. بعدش میخوام کتاب مورد علاقمو بخونم. فردا من و آقای ریاضی باهم ملاقات میکنیم. امیدوارم امتحان سختی نباشه. من نمیدونم چرا هنوزم باید امتحانای ریاضی رو بدم بسه دیگه مدرسه و دبستان تموم شد عیبابا زندگی سخته...

شادی ویزای آلمانش اومد. یه ماه واسه دیدن خواهرش میرن و من کلی دلم براش تنگ میشه. فک نمیکنم پنجشنبه هامو بتونم با کسی بجز اون بگذرونم. اما چی بگم. باید یه ماه صبر کنم. با اینکه اونقد از آلمان خوشم نمیاد ولی کاشکی منم با خودش می‌برد تا حداقل پیشش میبودم. 

دلم درد میکنه. خیلی زیاد. از لحاظ روحی هم داغونم اما آروم (ویرانم ولی میرانم*) خستم. امروز مثلا ۱ ساعت خوابیدم. خوابی که ۴۰ دیقه اورثینک بود و بقیش گیجی...

با بستی داشتم حرف میزدم. خیلی خوبه. واقعا دوسش دارم. بهم کمک میکنه توی همه چیز. همه چیو میدونه. منطقیه اما احساساتم درک میکنه. دوستم داره و ازش یه حمایت خاصی میگیرم. امیدوارم این آدما بازم باشن.

فعلاا