چرا نوشته ی قبلیم چرکنویس نشد...
از ساعت ۶ و خرده ای بیدارم. ولی توی تخت دراز کشیدم. میخواستم مطمئن بشم اگه خوابم نمیاد پاشم. امروز آفتاب قشنگه حداقل خوبیش اینه که همه جا تاریک نیست. اسفند رو خیلی دوست دارم. خیلی منتظر هفته ی دیگهام. قراره اتفاقای خوب بیوفته.
تا ۳ ۴ روز دیگه هم باید یه چیزی بشه. نهایت تلاشمو کردم. امیدوارم نتیجه بده. مرسی از آرزوهای خوبتون ♡
باید برم صورتمو دوباره بشورم.
امروز هم قراره توت فرنگی کوچولو ببینم. اینقد میخوام اینو بگم تا عادی شه برای همه.
سوئد همش شبه. صبح نمیشه اصن. رفتن بدون سر و صدا هم بده ها. نگفتن به کسایی که دوست دارن و اینکه یهویی بری و به کسی نگی (*)
امروز دیگه واقعا میخوام واسه خودم صبحونه درست کنم. من واقعا عاشق صبحونهام. ولی حوصله ی درست کردنشو ندارم.
دیشب یه ساعت نشستیم بازی کردیم. خیلی خوش گذشت. هیچی دیگه از کسی که کله ی صبح پاشده انتظار نوشتن چی دارین سموثخصد
قهوه هاتونو زود نخورید خواهش میکنم. ساعت ۳ ۴ بعد از ظهر بخورین. البته اگه میتونین مث من کمترش کنین یا کلا ترکش کنین. البته من خیلی یهویی ترکش کردم دیگه حتی استرس و نگرانی کم و مفید هم ندارم.